سیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهامسیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

قاصدک دوست داشتنی من رهام

مامان مهمون داره

امروز تو خونمون مهمونیه ، عمه رقیه و خانوادش قراره بیان خونمون به اضافه مادر بزرگ و آقا بزرگ و عمه مهناز .  مامان سعی کرده براشون غذاهای خوشمزه درست کنه       و دلش می خواد به مهمونها خوش بگذره . عمه رقیه بزرگترین فرزند خانواده پدره که تو بم زندگی می کنه ، ‌بم یه جای خیلی دوره که تو دل کویر قرار داره ، یه جای خشک" یعنی جایی که خورشیدش خیلی داغه و آب کمی داره " من هنوز اونجا نرفتم  آخه الان فصل مناسبی نیست ؛ بهتره زمستون بریم اونجا تا هواش کمی خنک شده باشه . عمه رقیه هم هفته گذشته همسفر ما بود ؛ و مامان از این بابت خیلی خوشحاله ، آخه کنار عمه خیلی بهش خوش گذشت ! این ...
22 شهريور 1390

بدون عنوان

سلام قاصدکم -  مامان یه دنیا دلش برات تنگه ! چند روزی هست که از سفر برگشتیم ولی خیلی سرم شلوغه و فرصت نمی کنم به وبلاگت سر بزنم . ولی تو دفترچه خاطرات سفرم همش حس با تو بودن جاریه گلم . سفر خوبی بود . پر از خنده و خاطرات بامزه . اما نمی دونم کی می تونم دربارش تو وبلاگت بنویسم .  فعلا همینقدر بگم که منو پدر تو آرامگاه حیقوق نبی در شهر تویسرکان همدان ؛ یه قاصدک  پیدا کردیم و به یاد تو هردومون بوسیدمش و فوتش کردیم تا بره مامان باباهای دیگه رو هم یاد قاصدکشون بندازه . ازش عکس هم گرفتیم که بعدا می بینی . ( عکس بالا یه قاصدک دوست داشتنی دیگه است ).   ...
21 شهريور 1390

فردا عیده

آرزوی دوست داشتنی مامان  فردا ماه رمضون ، ماه خوب خدا تموم می شه و روز عیده ! عیدت مبارک قاصدکم ! عید به روزهایی می گن که همه خیلی خوشحال  و مهربون هستند  ، آدمها به دیدن هم دیگه می رند ، به کسانی که فقیرند   " یعنی چیزهای زیادی تو دنیا از نظر مادی ندارند کمک می کنند "  خوراکی های خوشمزه می خورند و .... فردا روز پایانی ماه مهمانی خدای مهربونه که بهش می گن عید ، عید فطر . ما قراره بریم برای شکر گزاری از خدای مهربون با کلی آدمهای دیگه یه نماز قشنگ بخونیم ، اسم این نماز ،  نماز عید فطره .      جونم برات بگه : نماز عید فطر دو رکعته ، د...
8 شهريور 1390

یهانه هایی برای شاد بودن

هستی مامان ! دیروز بهت گفتم فردا که بشه حتما خوشحال خواهم بود ، امروز مامان هزار بهانه قشنگ برای خوشحال بودن داره ! اول اینکه پدر می خواد مامانو ببره سفر . همه می دونن مامان عاشق سفره ،عاشق دیدن سرزمین های جدید ! و پدر مهربون تو دلش می خواد مامانو خوشحال کنه در ضمن پدر خودش هم سفرو خیلی دوست داره  !  می دونی سفر چیه ؟ دنیای ما خیلی بزرگه ! جاهای زیادی داره که نمی شه همشون رو دید یا اینکه در همه جا بود و هرکسی یه جای مخصوص برای زندگی داره که تقریبا ثابته . ینابراین آدمهای دنیای مامان گاهی وقتها لازمه از جایی که خودشون زندگی می کنند به جاهایی که دیگران هستند بروند - که...
6 شهريور 1390

مامان به کمک احتیاج داره

قاصدکم  نمی دونم آرزوی داشتن تو یه آرزوی منطقیه یا احساسی   هر چند وقتی بهت فکر می کنم تمام وجودم پر از شادی می شه و داشتن تو برای من حتما یه اتفاق زیبا خواهد بود      ولی گاهی می ترسم تو از اومدن به این دنیا خوشت نیاد . دلم نمی خواد اینقدر خودخواه باشم که به جای تو تصمیم بگیریم . بیا هر دومون از خدا بخواهیم بهمون کمک کنه .  مامان امروز کمی بد اخلاقه  پس بهتره چیزی برات ننویسه ، چون مامان که تو این دنیا تنها نیست ؛ عده زیادی الان خوشحالند و می خندند                   ...
5 شهريور 1390

شب قدر

عزیز دلم امروز مامان کمی خسته و بی حوصله است ، آخه دیشب خوب نخوابیده ؛ چون که دیشب شب قدر بود و مامان داشت دعا می خوند و با خدا حرف می زد .                         پدر رفت بیرون ، ولی مامان کلی کار داشت که باید حتما انجامشون می داد . علاوه بر این دوست داشت تنها باشه . گل مامان بذار کمی از شب قدر برات بگم : اون شبیه که خدا گفته از هزار ماه بهتره ؛ تو ماه مبارک رمضان ( همون ماهی که خدا از بنده هاش خواسته تا مهمون خودش باشند) سه شب وجود داره که یکی از اونها شب قدره ، قرآن خدا تو این شب به پیامبر عزیزمون نازل شده . ...
2 شهريور 1390

آشنایی با خانواده

خانواده ما فعلا خلاصه می شه در من و رضا که تو یه خونه باصفا زندگی می کنیم.                     تو که بیای         ما یک خانواده واقعی می شیم که شامل پدر، مادر و یه فرزند نازنینه .                                رضا که پدرته یه مرد تپل و قد بلنده خیلی هم مهربونه . تقریبا همه تو شهرک می شناسنش و خیلی ها خاطرشو می خوان ، تو فامیل هم همینطوریه . وقتی درباره تو حرف می زنیم چشماش برق می زنه . می گه برات سنگ تموم می ذاره ، کاری می کنه که هیچ کمبودی احساس نکنی ، دلش می خواد تورو با خودش ببره مسجد ، آخه خودش خیلی مسجد رفتن و نماز خوندن تو مسجدو دوست داره . منم باهاش موافقم . منو هم که می شناسی دیگه ! یه مامان .... بقیه شو ...
27 مرداد 1390