آشنایی با خانواده
خانواده ما فعلا خلاصه می شه در من و رضا که تو یه خونه باصفا زندگی می کنیم.
تو که بیای ما یک خانواده واقعی می شیم که شامل پدر، مادر و یه فرزند نازنینه .
رضا که پدرته یه مرد تپل و قد بلنده خیلی هم مهربونه . تقریبا همه تو شهرک می شناسنش و خیلی ها خاطرشو می خوان ، تو فامیل هم همینطوریه . وقتی درباره تو حرف می زنیم چشماش برق می زنه . می گه برات سنگ تموم می ذاره ، کاری می کنه که هیچ کمبودی احساس نکنی ، دلش می خواد تورو با خودش ببره مسجد ، آخه خودش خیلی مسجد رفتن و نماز خوندن تو مسجدو دوست داره . منم باهاش موافقم .
منو هم که می شناسی دیگه ! یه مامان .... بقیه شو تو بگو گل مامان .
تو خیلی کس و کار دیگه غیر از منو پدر داری ، مثل پدر بزرگ و مادر بزرگ ، دایی ، عمه ، خاله و .....
امروز با خانواده پدر آشنا می شی که خیلی مشتاق دیدنت هستند
البته خانواده مامان هم همینطور ، ولی خانواده پدر با اومدن تو صاحب اولین نوه پسری می شن و برای دیدن اونروز لحظه شماری می کنند .
تو این خانواده یه پدر بزرگ داری که نوه ها بهش می گن آقا بزرگ ( آقا بزرگ خیلی مومنه یعنی خدارو خیلی دوست داره یه قرآن بزرگ داره که همش می خونه "همون که حرفهای خدا توش نوشته شده" ). و یه مامان بزرگ خوشگل، هر دوشون عین فرشته می مونند
7 تا عمه داری
که یکی از یکی مهربونترند الان اسمهاشونو بهت نمی گم آخه ممکنه گل مامان از شنیدن اینهمه اسم گیج بشه ، اونهارو تو روزهای مختلف کم کم بهت معرفی می کنم . باید به مامان قول بدی خیلی اونها رو دوست داشته باشی ، در کنارشون احساس خوبی خواهی داشت .
باید مواظبت باشم یه موقع قورتت ندن آخه از اونها بعید نیست چون که واقعا دوستت دارند !
عمه ها هم مثل پدر همگی تپل اند و آدمهای تپل خیلی مهربون می شن خودت خواهی دید .
مامان بهت فکر می کنه و تمام لحظه هاش سرشار از یاد توست