مامان مهمون داره
امروز تو خونمون مهمونیه ، عمه رقیه و خانوادش قراره بیان خونمون به اضافه مادر بزرگ و آقا بزرگ و عمه مهناز . مامان سعی کرده براشون غذاهای خوشمزه درست کنه و دلش می خواد به مهمونها خوش بگذره .
عمه رقیه بزرگترین فرزند خانواده پدره که تو بم زندگی می کنه ، بم یه جای خیلی دوره که تو دل کویر قرار داره ، یه جای خشک" یعنی جایی که خورشیدش خیلی داغه و آب کمی داره " من هنوز اونجا نرفتم آخه الان فصل مناسبی نیست ؛ بهتره زمستون بریم اونجا تا هواش کمی خنک شده باشه .
عمه رقیه هم هفته گذشته همسفر ما بود ؛ و مامان از این بابت خیلی خوشحاله ، آخه کنار عمه خیلی بهش خوش گذشت ! این عمه ؛ یه عمه مهربون ، جدی و داناست .
قاصدکم دلم می خواد امشب شبی باشه پر از خاطرات شیرین . مامان چون امروز باید می اومد اداره مجبور شد دیشب کارهاشو انجام بده به همین خاطر خیلی خسته شده و خوابش میاد دعا کن حالش خوب بشه تا مهمونی تموم بشه .
البته باید بدونی پدر هم خیلی به مامان کمک کرده و مامان ازش خیلی ممنونه !