بعد از مدتها
سلام نور چشمم مامانو ببخش كه دير به دير مياد. عكسهايي كه امروز مي گذارم مربوط به دي و بهمنه . اوايل دي ماه دوست عزيزم اعظم از شيراز اومد و باعث شد دوستهاي بيست ساله بعد از مدتها دور هم جمع بشيم . ماجراي دوستي 20 ساله ما: از دوران راهنمايي كم كم دوستي ما باهم شروع شد و سالهاي آخر دبيرستان به اوج خودش رسيد و زماني كه براي شركت دركنكور سراسري درس مي خونديم جمع 5 نفريمون تكميل شد ( همگي هم قبول شديم و تو بهترين دانشگاههاي تهران خدارو شكر درس خونديم. ليلا خانم عشق ورزش، شد معلم شد . اعظم كه رشته دانشگاهيش با من يكي بود رفت تو شغل آزاد، اكرم خانم ...
نویسنده :
زهرا
9:09
پايان 26 ماهگی
سلام عزيزترينم قاصدك من،26 ماه از روزي كه همدم روز و شبم شدي گذشت . و من آرزو مي كنم 27 ماهگيت با يه دنيا خنده شروع بشه و با بينهايت شادي به پايان برسه. يه عالمه عكس دارم با يه عالمه چيزهايي كه دوست دارم برات بنويسم ولي وقت نمي كنم . گاهي تصميم ميگيرم كلا بيخيال اين فضاي مجازي بشم و خاطراتت رو تو يه دفتر بنويسم كه بروزتر باشه . اما گاهي وقتها بشدت دلم براي وبلاگت تنگ ميشه و ... . فعلا چند تا از عكسهاي يكي دو ماه اخير رو مي گذارم تا اگر لطف حق ياري كرد كم كم نوبت برسه به عكسهاي جديدتر وقتي مي ريم خونه دايي مي ري ميشيني داخل شومينه ، همه مي گن اينجا خونه ر...
نویسنده :
زهرا
14:30
پسر پاييزي من
سلام رنگين ترين فصل زندگي مامان پاره تنم، تولدت مبارك به همين زودي سالت تموم شد دوسالي كه مثل برق و باد گذشت و من غرق در شعف بودم با وجود تو، نازنينم دو سال تو خنديدي من هم نفس كشيدي من هم كودكي كردي من هم در كنار تو نقش كودكي ساده و بي ريا رو بازي كردم، تا تو بخندي.. بهانه جويي كردي پا به پات اومدم تا باور كني كودكي ديگر در كنار توست تا از كودكانه هايت لذت ببري. فاصله قدمهامو...
نویسنده :
زهرا
13:58
چند تا عكس از روزهاي گذشته
سلام خورشيد تابانم روز عاشورا، جلو در خونه مامان جون اينا روز عاشورا، مسجد محل مامان جون اينا &...
نویسنده :
زهرا
19:46
جشن تولد زودهنگام
سلام به کودک شیرین تر از جانم رهام نازنین ؛ زندگی مامان ؛ هستی من ؛ رویای شب و روزم ! ضربان های قلبم متعلق به توست تا آنروزی که خونی در رگهایم جاریست مامانی وقت نمی کنم اتفاقات شیرین زندگیمون رو در کنار تو به موقع برات تعریف کنم روز دوشنبه 21 مهر (مصادف با عید غدیر خم ) برات جشن تولد 2 سالگیتو گرفتم. (تازه امروز 23 آبان فرصت کردم عکساشو بذارم تو وبت) آخه روز تولدت که 13 آذر ماهه می افته روز 11 ماه صفر . " تمام تلاشم رو کردم تا تو جشن تولدت به همه خوش بگذره ! جشنمون خانوادگی بود و خانواده پدر و مامان دعوت بودند به اضافه دوست عزیزم زهرا و ثنا کوچولو و باران نانازی که بچه...
نویسنده :
زهرا
16:35
به به مامان ؛ خداحافظ
جوجه کوچولوی من امروز هشتمین روزیه که از شیرگرفتمت. الهی مامان برات بمیره روزهای اول بقدری بیتابی می کردی که دلم ریش میشد!!! &nbs...
نویسنده :
زهرا
21:26