سیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهامسیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

قاصدک دوست داشتنی من رهام

به به مامان ؛ خداحافظ

1393/8/10 21:26
نویسنده : زهرا
567 بازدید
اشتراک گذاری

                                              جوجه کوچولوی منZIBASAZ

امروز هشتمین روزیه که از شیرگرفتمت.

الهی مامان برات بمیره روزهای اول بقدری بیتابی می کردی که دلم ریش میشد!!!

                                                           

از روز سه شنبه هفته گذشته (29 مهر) شروع کردم و روز جمعه ( 2 آبان ) کلا دیگه بهت شیر ندادم .

(تازگیها بشدت به شیر خوردن وابسته شده بودی و گاهی بیشتر از یکساعت بعد از اینکه خوابت برده بود هنوز می خوردی و من یه طرف بدنم سرّ می شد و شبها هیچکدوممون نمی تونستیم راحت بخوابیم. جرات نداشتم ازت فاصله بگیرم بیدار می شدی و گریه می کردی  و من مجبور بودم كنار تو بخوابم ، چون براحتی تو تختت جا نمیشدم پاهام خیلی درد می گرفت . بخاطر همین مجبور شدم از روش ضربتی استفاده کنم هر چند اصلا دوست نداشتم )

اولش عکس العمل خاصی نشون ندادی . در طول روز هم سرگرم بازی بودی و شب اول بعد از کلی نق زدن و بهانه گیری به کمک پستونک خوابوندمت . بغلت كه می کردم آویزون می شدی و دوست داشتی خودتو از بغلم بندازی پایین؛ جرات نمی کردم نوازشت کنم دستمو میزدی کنار؛ لالایی می خوندم می گفتی نه نه !!!!

شب دوم تنها بودم و کلی بهانه پدرو گرفتی و نزدیک دو ساعت طول کشید تا بخوابی . مدام از تختت می اومدی تو تخت ما و میرفتی و منو مجبور کردی تو گوشیم برات آهنگ و لالایی بذارم . جالبه که هر کدوم از آهنگ ها رو می خواستی می گذاشتم ولی گریه می کردی و یکی دیگه می خواستی کلی برات صلوات فرستادم و دعا کردم تا اینکه از شدت خستگی در عرض دو دقیقه خوابت برد.

اما شب سوم از همه سختتر بود و کلی گریه کردی و مدام می گفتی مامان هَم هَم ؛ می گفتم اَخ شده دیگه نباید بخوریش ، ولی می خواستی نشونت بدم و چند دقیقه بعد دوباره تکرار می کردی هَم هَم  .

شبهای گذشته با اینکه خیلی بهانه گرفتی ولی اصلا شیر نمی خواستی ولی شب سوم جیگرم آتیش گرفت که سعی می کردی چسب روشو بکنی ! باورت نمی شد که دیگه  نمی تونی شیر بخوری!!!!

برای آروم کردنت هر کاری از دستم برمی اومد می کردم ولی فایده نداشت به پهنای صورتت اشک می ریختی ‍زبانکده محصل و مامان حالش از تو هزار بار بدتر بود محصل

(سوره بروج رو خونده بودم به آب و کمی هم تربت کربلا بهش اضافه کردم و هر وقت تشنه ات می شد از اون بهت میدادم می خوردی).

                                         02100000021000000210000002100000021000000210000002100000

شیشه و پستونک هم به دلایل مختلف دلم نمی خواد بهت بدم .

یکی از دلایلش اینه که نمی خوام به یه چیز دیگه عادت کنی و دوباره برای کنار گذاشتن اون همینقدر اذیت بشی!! با پدر تصمیم گرفتیم که شیشه و پستونک رو هم بذاریم کنار، البته من هیچوقت از این دوتا تو خونه خودمون استفاده نمی کردم ولی عزیز برای خوابوندنت بهت پستونک می داد و تو عادت کردی !

دلیل دیگه این کارم اینه کهچون در واقع كودك به دنبال شير خوردنه ؛ پستونک تنها یه احساس کاذب بهش میده و چون كودك به هدفش كه شيره نمي رسه دچار افسردگی می شه.

و دیگه این که استفاده طولانی مدت از شیشه شیر و پستونک  اثرات روانی زیادی در دوره بزرگسالی داره که یکی از اونها پرحرفی بچه هاست ، " اینارو از خودم نمی گم بلکه با مشاورین مجربی در این باره صحبت کردم و توی کتابها هم خوندم." علت پرحرفی بچه هایی که مدت زیادی از این دو وسیله استفاده می کنند اینه که چون در کودکی مدام دهانشون در حال جنبیدن بوده در بزرگسالی هم جنبش دهانشون به اونها آرامش میده؛  بنابراین یا باید به صورت مداوم چیزی بخورند یا حرف بزنند و ديگران رو كچل كنند (وااااااااااااااااای).

دلیل دیگر اینه که هیچ کدوم از پزشکان متخصص کودکانی که من با آنها در ارتباط بودم استفاده از شیشه شیر و پستونک رو توصیه نمی کردند و اعتقاد داشتند رویش دندان کودک و رشد طبیعی فک آنها دچار اختلال میشه.

و من حتی یک درصد دلم نمی خواد تو دچار هیچ کدوم از این عوارض بشی به همین دلیل سرسختانه دارم سعی می کنم منطقي باشم و تو رو عادت بدم که به شیوه دیگه ای بخوابی ، حتی اگر مجبور باشم یک ساعت بغلت کنم و بچرخونمت تا بخوابی حاضر نیستم بهت پستونک بدم.

حتما خدا به هر دوی ما کمک می کنه تا این بحران رو پشت سر بگذاریم .(یکی از دوستام می گفت (مامان کلوچه ها ) این مرحله برای کودکان اینقدر سخته که انگار یک عزیزی رو از دست داده باشند ) الهی مامان برات بمیره که تا این حد ترک شیر خوردن برات سخته .

 

شب چهارم خدارو شکر بهتر شده بودی ، هر چند با بدبختی خوابوندمت ، کلی دست و پاهاتو ماساژ دادم و موها و صورتتو نوازش کردم و برات قصه گفتم  تا اینکه بالاخره خوابت برد.

شب پنجم خیلی راحتتر خوابیدی؛ یه کم برات آهنگ بیکلام گذاشتم و اینقدر روی تخت جابجا شدی که خوابت برد.

دومین روزی که از شیر گرفته بودمت دیدم یکی از عروسکهای کوچولوتو کردی تو لباست و مثلا داری بهش شیر می دی!

 اولین باری بود که چنین حرکتی رو انجام میدادی و این نشون دهنده میزان دلتنگیت برای شیر خوردن بود .

 خدارو شکر که  الان بعد از گذشت هشت روز تا حدی با این مسئله کنار اومدی هر چند شبها واقعا با مکافات می خوابونمت و خودمم تو این هشت روز واقعا اذیت شدم ؛ به شدت کمبود خواب دارم و کلی کار عقب افتاده ( سعی می کنم بیشتر برای تو وقت بذارم تا غصه نخوری حتی به قیمت انجام نشدن کارها)

اینم دو تا عکس برای اینکه این پست خالی از عکس نباشه

                  

                  

 

 

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان ارمیا و ایلمان
20 آبان 93 8:59
الهی من بمیرم براش. زهرا خدا نکشتت. اشکم دراومد. فکر می کنم باید از شنبه بعد من هم شروع کنم. دلم گرفته برای ایلمان طفلی. خدا بهشون کمک کنه.
زهرا
پاسخ
خدا نکنه خاله جون آره دوستم رهام خیلی روزهای اول اذیت شد و خودمم خیلی دپرس بودم خدا به ایلمان کوچولو هم کمک می کنه ایشالا
شادي
20 آبان 93 9:15
سلام مامان مهربون گاهي وقتها بايد برخلاف ذات مادرانه يكم بيرحم بود تا اون چيزيكه بهترينه به فرزندت بدي مثل امپول زدن موقع مريضي هرچند كه درد داره و گاهي بيرحمانه است اما منافع اش بيشتر از معايبشه ... مطمئن باش شما و رهام جوني خيلي زود اين روزها رو پشت سر ميزاري پس غصه نخور
زهرا
پاسخ
فدای عروس گلم بشم من که بهم روحیه میده