سیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهامسیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

قاصدک دوست داشتنی من رهام

سلام زندگی

1391/10/9 12:01
نویسنده : زهرا
973 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم

خوش اومدی به دنیای مامان

                             

روز دوشنبه 13 آذر ماه 1391 ساعت 11:20   صبح  بیمارستان پیامبران

 پاییز واقعا مال ما شد

   

صدای گریه تو ؛ کودک ناز من درحالی در اتاق زایمان طنین انداز شد که پشت در اتاق پدر مهربون و خاله  و عمه های نازنینت لحظات پر استرس اما شیرین انتظار رو سپری می کردند .

ساعت 7:30 صبح مامان جونم منو از زیر قرآن رد کرد و صدقه برامون گذاشت و مارو راهی خونه آقا بزرگ کرد تا با اونها هم خداحافظی کنیم   . آخه قرار شد مادرها تو خونه منتظر بمونند و در عوض خاله و دو تا از عمه ها همراه من بیان بیمارستان .

 مامان گلی یعنی مامان جون پدر که معلوم بود تمام دیشب رو بیدار بوده یک بار دیگه منو از زیر قرآن رد کرد .

من خوشحال و آروم بودم ؛ بقیه هم ظاهرا آروم بودند ولی مطمئن هستم تو دلشون غوغا بود!!!

دکترم دیر اومد و عمل من از ساعت 8:30 به 11 موکول شد و ساعت 11:20 دقیقه عمل من تموم شد و تو به پدر هم سلام کردی .

قرار بود من بیهوش بشم ولی اینقدر تو اتاق عمل دکتر بیهوشی باهام صحبت کرد که کمی دچار تردید شدم و بعد هم قبل از اینکه من رضایتم رو اعلام کنم از روش اسپاینال برای بیحسی من استفاده کرد .

در تمام مدت عمل که حدود 10- 20 دقیقه طول کشید من با دکتر و تکنسین ها صحبت می کردم و کلی تو اتاق عمل خندوندمشون .البته یه عالمه هم برای همه دعا کردم . یک دفعه صدای گریه تو به گوشم رسید و از ته دلم خدارو شکر کردم و بعد پرسیدم که تو سالمی!؟؟

دوباره خدای مهربون رو شکر کردم و بعد تو روکه تو یه پارچه سبز رنگ پیچیده بودند آوردند تا من ببینم .

پسری با موهای مشکی و چشمان درشت ! از اون لحظه بیشتر از هر چیز اینارو یادمه !!!!

پرستارا می گفتند شبیه خودمی!! وزنت 420/3

اونروز یکی از قشنگترین روزهای زندگی مامان و پدر شد . تو اومدی و چند ساعت بعد از اومدنت اتاقمون تو بخش از همه اتاقها شلوغتر بود . خانواده منو پدر با یه عالمه گل و شیرینی اومده بودند 

        

 و همه محو تماشای تو ‍!

پدر همونجا تو گوشت اذان و اقامه گفت و اسمهای قشنگت رو تو گوشت صدا کرد . تو گوش راستت حسین زیباترین نام دنیا و تو گوش چپت رهام

 الهی که قاصدکم نامدار باشه !!!!

 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , وبلاگ قیصر
» بخش تصاوير زيباسازی » www.gheisar2010.blogfa.comكليك كنيد

از همون لحظه اولی که قرار شد تو شیر بخوری متوجه شدیم که نمی تونی براحتی مک بزنی و کمی هم بیحالی !!!

( فکر کنم وقتی فرشته ها داشتند شیر خوردن رو یاد قاصدکم می دادن من داشتم باهاش حرف می زدم و حواسشو پرت کرده بودم اینه که کوچولوی من بلد نبود مک بزنه )

 بعد از رفتن ملاقات کننده ها خاله فاطمه که پیش من مونده بود رفت به پرستارا گفت و اونها هم هر کاری کردند تو شیر نخوردی  و بردنت تا معدتو شستشو بدن و دیگه نیاوردنت پیش من و همون شب با وجود مخالفت شدید من تو بخش NICU بستری شدی و من موندم  و خیال با تو بودن ؛ من موندم و اشک !

فرداش وقتی مطمئن شدم نمی ذارن تو رو با خودم ببرم خونه و باید چند روز تو بیمارستان بمونی انگار دنیا رو سرم خراب شد ! بغضم ترکید و به اندازه یه آسمون بهاری اشک ریختم . وقتی مرخص شدم اومدم تو بخش NICU تا تو رو ببینم و این دیدن چند دقیقه بیشتر نبود بعد خودمو انداختم تو بغل پدر و التماسش کردم یه کاری بکنه ! دل کندن از تو حتی برای یک لحظه برام کشنده بود و پدر سعی می کرد منو آروم کنه و من دلم می خواست می تونستم تو رو بدزدم و با خودم ببرم خونه !!

 تو تا روز 17 آذر بستری بودی و من غمگین ترین روزهای عمرم رو سپری می کردم ! شبها بیدار می شدم و می دیدم قاصدکم ؛ همدم و همنفس 9 ماهه من نه تو دلمه نه کنارم و اینقدر گریه می کردم که بالشم خیس می شد . همش خوابت رو می دیدم . هر روز با اینکه به شدت درد داشتم می اومدم بیمارستان تا حتی شده یک لحظه ببینمت . و هر بار که می دیدمت بیشتر دیوانه و دلبسته ات می شدم و هر بار دل کندن سختتر می شد .

خدا اون روزها رو جزء روزهای عمرم حساب نکنه !

همه خودشون ناراحت بودند ولی سعی می کردند به من دلداری بدن . بیشتر از همه وجود مامان جونمو عمه رقیه بهم آرامش می داد . پدر هم سعی می کرد هوای منو داشته باشه و شنیدم که گریه هاشو تو خونه آقابزرگ کرده !

و بالاخره تو روز 17 آذر جمعه اومدی خونه ! اونروز انگار تو تازه متولد شدی تو که نه انگار من تازه متولد شدم . دلم می خواست به اندازه تمام 4 روزی که پیشم نبودی ببوسمت ‍، نوازشت کنم ، بغلت کنم و ..

و امروز 26 روزه که خورشید آسمون خونمون شدی و منو پدر هر روز یه عالمه خدا رو بخاطر داشتنت شکر می کنیم .

آقا بزرگ برات گوسفند کشت  و یه مهمونی کوچولو گرفتیم و تو یه عالمه هدیه گرفتی .

 اینم چند تا عکس

      اولین حمام قاصدکم 17 آذر ؛ مامان گلی تو اتاق حمومش کرد    

        

                                    می خواییم بریم مهمونی

      

       مامانم خودش تنهایی منو حموم کرده و بعد هم فشنم کرده و کلی عکس انداخته منم هی فیگور گرفتم

     

    

            

      

    

 

" در نهایت از دوستان عزیزم که بهم سر زدند و پیغام تبریک گذاشتند ممنونم و از اینکه منتظرشون گذاشتم عذرخواهی می کنم . "

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان ساجده
9 دی 91 11:40
سلام عزیزم متین تو مسابقه سوگواره محرم آتلیه سها شرکت کرده اگه لطف کنید بیاد تو وبلاگش به آدرسی که هست برید و بهش رای بدید ممنون میشم در ضمن اگر به کوچولوی دیگه ای رای داده باشید مشکلی نداره میتونید بازم رای بدید
مامان ساجده
9 دی 91 11:40
عزیزم قدم نو رسیده مبارک


ممنون عزیزم
عاشق باران
9 دی 91 19:17
مبارک باشه الهی سالم باشه
چه روزای سختی رو گذروندی خداروشکر که تموم شد.
مواظب خودتون و رهام کوچولو باشید
راستی واسه خواهرم دعا کنید قندش بالاست و خیلی براش نگرانیم


مرسی عزیز دلم . ایشاا... که چیزی نیست و خواهرتون به سلامتی این دوره رو طی میکنه
لی لی
10 دی 91 9:51
واااااای سلام چه عجب مامانی همت کرد چشم ما رو روشن کرد
قربون اون چشمای خشجل رهام جونی
انشالله که 120 ساله بشی خاله
دلم کلی باز شد....مرســــــــــــــــی


سلام خاله جون مرسی بهمون سر زدی
خاله فاطمه ي رهام جون
13 دی 91 9:38
سلام زهراي عزيزم
قربونش برم من عزيز دلم
هزار ماشالله چقد دوست داشتنيي

فداش بوس بوس بوس
ايشالله ميام از نزديك ببينمش


سلام عزیزم قدمت سر چشم
مامان پرهام
13 دی 91 23:48
سلام ماشاللاااا! چه گل پسر نازی هزار ماشاللا چشمهای گیرا و قشنگی داره از طرف من و پرهام ببوسینشقدم نورسیده اش حتما مبارکه به سلامتی عزیزم


ممنون عزیزم . شماهم پرهام عزیز رو ببوسید
مامان آراد(خاطره)
14 دی 91 15:32
ای جون دلم...
زهرا جون قدم نو رسیده مبارک...من امروز دیدم...
هزار ماشالا...خدا براتون نگهشداره...
روی ماهشو میبوسم...


مرسی گلم ! می بوسمت
هدیه خدا- فریماه
16 دی 91 19:16
نازی چه پسر نازی. ماشاله ماشاله. بالاخره رهام کوچولو اومدن. خوش آمدی.


مرسی خاله جون
مامان رهام
18 دی 91 11:10
ایییییییییییییییییییییییی جانم الهی فدات شم چقد شیرین و دوست داشتنی زهرا جون تبریک منو با تاخیر پذیرا باش براتون بهترینها رو از خدا میخوام


فدات خانمی
مامان رهام
18 دی 91 11:18
خاله فدات شه چقد جیگری عزیزم.........خدا رو شکر که روزای سخت تموم شده.نامدارباشه ان شاله


قربونت بشم
فرشته
9 بهمن 91 16:04
سلامممممممممم گلم واییییی چه گل پسری مبارک باشه


ممنون گلم
سیدمهدی
31 خرداد 92 7:36
آخ هی چه نازه هزار ماشاالله الهی زود دندون در بیاره و خلاص بشه آخه من دندون درآوردن زهرام یادمه .انقدر سختی کشید که از خونه یه ماه رفتم دلم نیومد نگاهش کنم از طرف من ببوسش


ممنون از لطفتون ! بازم پيشمون بياييد