آخرای سفر تو و پایان انتظار من
سلام دلدار دل آرام
خوبی فدات بشم ؟!
گل مامان شاید این آخرین پستی باشه که قبل از تولدت برات میگذارم ! آخه دو روزه که ٣٨هفتمون تموم شده و وارد هفته ٣٩شدیم ؛ فردا ٩ماهتمامه که باهم هستیم ؛ و هر لحظه ممکنه که تو تصمیم بگیری تو آسمون زندگیم به پرواز در بیای گنجشک کوشولوی من !
امروز یه حسی دارم شاید تو واقعا تصمیم داری بیای ! از همیشه افسرده ترم ؛ خوشحال ترم ، نمی دونم واقعا این حس چیه و چطوری باید توصیفش کنم ؟! دو شبه در کل ٢ساعت نخوابیدم ؛ کمی از دلیلش رو پدر می دونه ولی نه همشو ! اما برای تو ، همشو تو دفتر نوشتم ! عوضش پدر خوب خوابید مثل همیشه !
٩ماهه که شدی تمام زندگی مامان، تمام روز و شبم ، تمام دغدغه هام ، دلیل همه شادیها و حتی دلهره ها و نگرانی هام ،تمام آرزوی من شده دیدنت و بوییدن و بوسیدنت !
با اومدن تو دیگه تنهایی وجود نخواهد داشت ! شاید هم دیگه هیچ چیز بدی وجود نخواهد داشت . همه چیز به رنگ گلهای بهار میشه واسه من تو این پاییز رنگ رنگ !
شاید هم با اومدنت از همیشه تنهاتر بشم ! آخه همه خیلی تو رو دوست دارند و ممکنه اینقدر به تو توجه کنند که منو یادشون بره ! الان هم گاهی وقتها احساس می کنم دلیل نگرانی خیلی ها تویی نه من ! این رو از سفارشها و حرفها و حتی از لابلای مهربونیها می فهمم ! اما مهم نیست تو برای من عزیزترینی و هر کس دوستت داشته باشه منم اونو دوست دارم !!!
امروز دلم می خواد یه عالمه باهات حرف بزنم ؛ می خوام بدونی که خیلی دوستت دارم ، دوست دارم خیلی کارها برات بکنم . دلم می خواد قشنگترین روزها رو باهم داشته باشیم !
پسرکم امروز صبح رفتم رو وزنه ؛ 12کیلو تا امروز وزن اضافه کردم از اون مقداری که دکترم انتظار داشت کمتر بود . خوشبختانه اعضای صورتم ورم نداره یا اینکه خیلی کمه ! خدا رو شکر !
بعد تولدت حتما باید حسابی ورزش کنم تا دوباره خوش اندام بشم البته همه می گن دیگه هیکلم مثل سابق نمی شه ولی اگر هم نشد مهم نیست ؛ مهم اینه که تو رو دارم عشقم !
خورشید آسمون زندگیم ! ٩ماه زمان زیادیه ولی انتظار دیدنت آنقدر لذت بخش بود که تمام سختی ها برام مثل عسل شیرین و گوارا بود !
قبلا هم گفتم که دلم برای لحظه لحظه هایی که در وجودم رشد می کردی و بزرگ می شدی تنگ می شه ؛ برای ورجه وورجه هات ؛ برای سکسکه ها و عطسه هات
آره برای همه اون لحظه هایی که دلم رو پر از آشوب می کردی دلتنگ میشم !
دلم تنگ می شه برای شبهایی که از درد نمی تونستم بخوابم ؛ نمی تونستم به راحتی بچرخم !
دلم تنگ میشه دوباره از پله ها بالا برم و نفسم بند بیاد و بدونم که دلیل این خستگی ها تویی !
دلم برای شمارش روزها و هفته ها و ماه های با هم بودنمون تنگ میشه
دلم تنگ میشه برای روزهایی که به خاله ها لیست خرید می دادم و خودم مجبور به استراحت بودم یا درگیر کار اداره !
حتی دلم برای روزهایی که بخاطر آماده نشدن به موقع سرویس خوابت حرص خوردم و حتی گریه کردم تنگ میشه !
خدا رو شکر بالاخره هم با کمک خانواده عزیزم ؛ بخصوص دایی نازنینت علی همه چیز همونطوری که می خواستم شد .
دلم برای شوخی های دایی احسان و تقلید راه رفتن من و همینطور سربه سر گذاشتن های محسن پسر دایی علی تنگ میشه !
دلم تنگ میشه به قول دایی احسان شکممو بغل کنم و بشینم
دلم تنگ میشه برات لالایی و شعر بخونم و آرزو کنم تا می تونستم بفهمم چه عکس العملی نشون میدی ؟!!!
گلم دل مامان برای تمام روزهای شاد و حتی سخت با تو بودن تنگ میشه
عشق افلاطونی من ! دیگه وقت اینه که با همه چیزهایی که برات گفتم خداحافظی کنیم ! یه خداحافظی به یاد ماندنی و شیرین !
چون این وداع شروع یه دیداره ! یه دیدار خواستنی و زیبا !
این وداع بخاطر شروع یک تولده ؛ بخاطر شروع یه زندگیه !
درسته از وجود مامان کنده میشی و میای تو بغلش ، ولی با این اومدن ذره ذره های وجودم به تو دلبسته میشن !!
شاید یه عالمه آدم مهربون دورو برمون باشند که تو به اونها هم تعلق داری ولی سهم من و پدر از همه بیشتره واین باعث میشه کمی احساس غروربکنم یه غرور خوشایند .
ورجه وورجه هات کمتر ولی واضح تر شدند ، عاشق این تلاشهای روزهای پایانیتم عشق شیرینم !
این روزهای آخر خیلی دلم می خواد تو خونه تنها باشم ! مامانم اصرار داره بیاد مراقبمون باشه ولی من دلم نمی خواد کسی لذت روزهای پایانی باهم بودنمون رو ازم بگیره ؛ دلم می خواد تنها باشم تا بیشتر بهت فکر کنم و باهات حرف بزنم ! البته دوست داشتم پدر هم بیشتر کنارمون باشه تا اونهم شریک من تو این لحظات سخت اما شیرین باشه ! واقعا بهش احتیاج دارم ! بیشتر از هر کسی ؟؟؟!!!
دلم می خواست برم آتلیه عکس بندازم ولی پدر وقت نداشت ! حتی تو خونه هم وقت نکردیم اینکارو بکنیم ؛ اما مهم نیست همه چیز تو قلبم نقش بسته !