هفته 35
سلام شازده کوچولوی مامان ، کم کم داره سفرت به پایان می رسه !
فرشته ها دارند خودشونو آماده می کنن تا تو رو سوار بالهای بلوریشون بکنند و بیارن پیش مامان
مامانی این سفر کمی سخته ! برای هر دوتایی مون ، البته بیشتر برای من .
عزیز دلم ممکنه از اینکه مجبوری بهشت خودت رو ترک کنی و وارد یه دنیای جدید بشی ناراحت باشی ممکنه فکر کنی آخه سرزمین دل مامان مگه چشه ؟ و دلت بخواد همونجا بمونی و پادشاهی کنی ! حتی ممکنه به وجود دنیایی غیر از دنیای خودت شک داشته باشی ؟!
گل پسرم دنیای من وجود داره و بند دلم وقتی بیاد به دنیای مامان خودش می بینه اینجا هم خیلی قشنگ و دوست داشتنیه !!!
اینجا هم تو پادشاه خونمون می شی . شازده کوچولوی منو پدر میشی . واسه مامان میشی یه بهانه خوشمزه برای زندگی ؛ برای پدر یه بهانه شیرین برای کار و تلاش و حتی نفس کشیدن .
تو میشی خورشید روزها و مهتاب شبهای خونمون . منو پدر با داشتن تو می شیم خوشبخت ترین آدمهای روی زمین
به محض اینکه پاهای کوچولوت برسه به دنیای ما ، اسممون تغییر می کنه ؛ من مادر میشم و رضا پدر . و تو میشی کودک دلبندمون ؛ قاصدکمون ، یه قاصدک واقعی . دیگه صدای خنده ها و گریه هات تو خونمون طنین انداز میشه . گونه های لطیفت رو با بوسه نوازش می کنیم دستها و پاهای کوچولوتو لمس می کنیم
پدر هم به اندازه من می تونه از بودنت لذت ببره . آخه الان فقط توی دل منی . هر چند هر زمانی که پدر پیشم باشه سعی می کنم شیرینی با تو بودن رو باهاش تقسیم کنم ولی این لذت اینقدر بی انتهاست که لحظه های باهم بودنمون با پدر هرگز گنجایش در برگرفتنشو نداره .
آخه چطوره میشه از تمام لذت شیطنتت حرف زد ؛ چطور میشه از احساسی حرف زد که وقتی کودکی خونه دل مادرش رو زیرو رو می کنه به مادر دست میده ؟ آخه مگه اینهمه شیرینی بیان کردنیه! فقط باید مادر بود فقط باید مادر بود مادر مادر مادر
تو اومدی و من دیوانه وار عاشق مادرم شدم
عشق اساطیری من ! حتی یک لحظه از بودنت تو وجودم خسته نشدم ، حتی یک لحظه آرزو نکردم کاش این روزها زودتر بگذرند ، حتی روزهایی که درد داشتم و ناتوان از انجام خیلی کارها شدم .
من از همه ثانیه های با تو بودن لذت بردم حتی از لحظاتی که جسمم خسته بود . در تمام روزهای همنفسی با تو دعا کردم تا کاملا آماده نشدی دنیا نیای و به اندازه کهکشانها شکرگزار روزها و شبهای با تو بودن هستم .
دلم برای تمام روزهای گذشته تنگ میشه حتی سختترین اونها ! اگر سختی در کار نبود کی باور می کردم که مادر شدم !
هیچ یک از مشکلات طعم با تو بودن رو در کامم تلخ نکرد ! این عجیبه و نشون دهنده قدرت و حکمت خالق بی همتا ! همه انسانها از سختی گریزانند ولی احساس مادر شدن بقدری زیباست که هیچ چیز در اون غیر از شیرینی نمی شه پیدا کرد . دردهاش هم شیرینند و به یاد موندنی .
درسته که مدتهاست از درد دنده و ستون فقرات سمت چپ بدنم رنج میکشم ؛ اما قاصدک رویاهام این درد یه درد خوشاینده !!! برای این دردها هم دلم تنگ می شه !!
درسته پاهام ورم می کنه و گزگز ولی من عاشق این شدم که به اونها نگاه کنم و بخندم
درسته وقتی شبها می خوام جابجا بشم به سختی اینکارو می کنم ولی هر بار که از خواب بیدار می شم یادم میاد که تو بامنی نفسم
و همه این چیزها که گفتم نشونی از بودن توئه پس من به همه اونها دل بستم و دلم براشون تنگ می شه
با اومدنت به کلی با درد معده خداحافظی کردم . آرامش وجودم بیشتر شده ؛ درسته این مامان گرگرو یا به قول پدر لوس در هر زمانی آماده گریه است و خیلی نازک نارنجی تر شده ! اما چکار کنه مامان از بچگی اینطوری بوده و همونطور که در اوج غم و اندوه گریه می کنه دراوج شادی هم گریه می کنه ولی تصمیم داره تمرین کنه و دیگه اشک دم مشکش رو کمتر بکنه !!
مسافر پاییزی من ! حتی اگر مدت زمان بارداری به امر خدای مهربان از 9 ماه به 9 سال افزایش پیدا می کرد باز مادرها تحملش می کردند . بیخود نیست که اسم این مخلوقات رو خدای دوست داشتنی مادر گذاشته ! بی جهت نیست که بهشت رو هدیه این صبر و تحمل کرده !