سیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهامسیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

قاصدک دوست داشتنی من رهام

ماه هشتم هم آمد

1391/7/12 23:31
نویسنده : زهرا
442 بازدید
اشتراک گذاری

سلام تاج سرم

حالت خوبه فرمانروای  کوجولوی سرزمین قلبم  ؟!

خیلی دوستت دارم زندگیم zibaهر روزی که از با هم بودنمون می گذره هزاران بار بیشتر از قبل دلبسته ات می شم ؛ عاشقت می شم ، وابسته ات می شم و ... .

احساس میکنم لحظه لحظه زندگیم به زندگی تو گره خورده و نفسم به نفست بنده !!!  وقتی شیطونی می کنی و خونه دلم رو به هم میریزی بیشتر و بیشتر قدرت و توانایی خدا رو احساس می کنم ! یادمه یه روزی نبودی ، هیچ بودی و من فقط با آرزوی داشتن تو زندگی می کردم ؛ اینقدر از من دور بودی که نمی دونستم کی همنفسم می شی ؟ تو رویا بودم و برات قصه ها می گفتم ؛ فراموش که نکردی ؟؟؟

دوست داشتم یه روز بیای ولی مطمئن نبودم خواست خدا هم خواسته من باشه ؟! نمی دونستم کی اراده خدا با اراده من  یکی میشه ؟؟!!

و حالا خدا تو رو به ما هدیه داده http://www.getsmile.com/smiley/energizer/1.gif و در هفتمین ماه سال ؛  ٧ماه از زندگیت رو سپری کردی !

عسلم ورودت رو به ماه هشتم فرمانرواییت  (هفته ) تو سرزمین قلبم تبریک می گم  

 دیگه داری حسابی بزرگ می شی و قلمرو فرمانرواییت داره کوچکتر می شه !   پس باید کم کم آماده سفر بشی و از سرزمینی که می دونم حسابی دوستش داری   3.gifدل بکنی و بیای به دنیای مامان ! دنیای ما خیلی بزرگتر از دنیای کوچولوت تو دل مامانه ؛ هر چند اونجا فقط و فقط مال خودت بود و تو دنیای مامان یه عالمه شریک برای همه چیز خواهی داشت اما اصلا مهم نیست و لزومی نداره دلهره داشته باشی ! مامان آماده است بهت یاد بده چطوری با همه چیز کنار بیای و راحت و بی دغدغه زندگی کنی !!

                                            شـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه                         شـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه

پسرکم ! تا حالا حدود 9 کیلو وزن اضافه کردم ؛ هیکلم بد شده ولی قیافه ام تغییر نکرده البته اینطور می گن (خدا روشکر) . جدیدا  دچار سختی های دیگه ای شدم ؛ پا درد ، کمردرد ؛ خستگی ؛ ولی دیگه اینقدر وجودت قابل لمسه که همه اینها رو با جون و دل تحمل می کنم !!!

             

یادمه با مامان کلوچه ها (ارمیا و کسری) تو ماه رمضون اونم تو تابستون یکساعت و نیم پیاده روی می کردیم و عین خیالمون نبود ولی الان ٢٠ قدم پیاده می رم به هن و هن می افتم واقعا خنده داره . قبلا تو پله های خونمون با پدر مسابقه میدادیم که ببینیم کی زودتر می رسه بالا ولی الان دیگه ... و پدر بهم می خنده و من تصمیم دارم بعد از دنیا اومدن تو همه رو جبران کنم تو رو میدم بغل پدر و مجبورش می کنم یه عالمه پیاده روی کنه و من بهش می گم عزیزم همش یک کیلومتر دیگه با اونجایی که می خوام ازش خرید کنم فاصله داریم !!! و اونوقت به پدر یه عالمه خسته ؛ بخندم .

مشکلات این دوره کمی بیشتره ولی به قول پدر وقتی شلوغ می کنی اصلا دیگه متوجه هیچکدومشون نیستم . انگار فقط تو هستی و شیطنت هات !!! به پدر می گم دلت بسوزه که رهام تو دل منه نه تو !!! و اون در جواب می گه عیب نداره بهتره بچه از اول مامانی باشه  ! ولی من می گم نخیر وقتی رهام دنیا بیاد بابایی میشه و تو اگه جرات داشتی پاتو از خونه بذار بیرون اینقدر دنبالت جیغ می زنه و بابا بابا می گه تا برگردی و بغلش کنی  !!

البته پسرم اینا همش شوخیه ، پسر من نه مامانی میشه نه بابایی ؛ پسر ناز من باید پیش هر دوی ما احساس آرامش کنه ؛ نمی ذارم به هیچکدوممون وابسته بشی نفسم ، چون وابستگی آدمها رو اذیت می کنه و من دلم نمی خواد عزیز دلم اذیت بشه . من شاغلم و مجبوریم ساعاتی از روز رو از هم دور باشیم پس دیگه وابستگی معنا نداره !!؟؟

     

راستی رهام نازنینم متوجه یه چیز جالب شدم و اون اینکه تو به غیر از صدای پدر به صدای دایی علی و عمه مهنازت بیشتر از بقیه حساسیت نشون می دی !؟ چند باری که عمه نازت می کرد با اینکه قبلش ساکت بودی شایدم لالا کرده بودی زودی خودتو براش لوس کردی http://www.postsmile.net/img/19/1969.gifصدای دایی جون رو هم که می شنوی انگار می خوای ازتو دلم بپری بیرون !

الهی فدات بشم فکر کنم احساس مامان بهت منتقل میشه ؛ چون خود من هم وقتی داداش جونم پیشمه ضربان قلبم یه جور دیگه است   شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے  از بس دوستش دارم . فکر کنم خیلی کنجکاوی روی ماه دایی جونو ببینی که با شنیدن صداش اینقدر ورجه وورجه می کنی ؟! کاش روم می شد به دایی بگم که تو چقدر دوستش داری . شنیدم بچه شبیه کسی میشه که براش عکس العمل نشون میده !! وای چی میشه راست باشه و تو شکل عمه جون و دایی جونت باشی آخه هر دوشون خیلی جیگرند !!!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

الهه
13 مهر 91 7:47
هشت ماهگيت مبارك عزيزم.ديگه چيزي نمونده ها اول تو بعدم من


مرسي گلم
مامان آینده (آرزو)
14 مهر 91 15:08
سلام عزیزمممممممممم به سلامتی ورودت به ماه 8 رو تبریک میگم یواش یواش داره شمارش معکوس شروع میشه ...و چیزی به اومدن نی نی نمونده ....انشاا... به سلامتی و خوشی ...ممنون که اومدی و سرزدی ...خوشحال شدم ...راستی یه نظر اگر یه کم نوشته هات رو بزرگتر بنویسی بهتره البته نظر هاااااااااا اخه یه کم خوندش سخته ...بازم ممنون


سلام خانمي ؛ ممنون بهم سر زدي ؛ از پيشنهادت هم ممنون حتما پست هاي بعدي رو بزرگتر مي نويسم
مامان رهام
16 مهر 91 11:29
زهرا جون سلام ورود رهام جون به 8ماهگی رو تبریک میگم دیگه کم مونده صورت ماهشو ببینیم


سلام گلم ممنون عزیزم
مامان ارمیا و کسری
16 مهر 91 13:03
سلام دوستم. کم مونده ها. ایشالله به سلامتی. یادته واقعا الان راه رفتن برامون مشکل شده.
هزاران تا بوس برای رهام.


سلام یاد اون روزها بخیر !
مرسی

لی لی
16 مهر 91 18:56
سلام مامانی خوبی؟
مبارک باشه
خیلی خیلی لذت بردم مامان فرمانروای نازنین


سلام عزیز مرسی
عاشق باران
16 مهر 91 23:15
جالبه که عمه جون و دایی جون برای شما یکی هستند (از لحاظ احساس خوبی که بهشون دارید میگم) خواهر شوهر اینقدر خوب هم پیدا میشه؟
منتظرم که به زودی عکس رهام کوچولو رو اینجا ببینم انشالله که هر دو سالم باشید


خداييش عمه هاي رهام تك اند . داييش هم كه ديگه نگو ، مرسي گلم




هدیه خدا- فریماه
18 مهر 91 10:50
روز جهانی کودک بر رهام کودک در راه مبارک.ایشاله تبریک روز نو جوان، پدر.


یک دنیا ممنون دوست عزیزم