روزهای سخت مامان
سلام ترنم بهار مامان !
این روزها کمتر می تونم به وبت سر بزنم آخه نزدیک یک هفته است به شدت سرما خورده بودم و اصلا حالم خوب نبود تب و لرز ، گلو درد ، ضعف و بی حالی ، وای کمر درد که دیگه نگو از شدت درد نمی تونستم از جام تکون بخورم ،کلی گریه کردم نمی تونم به خاطر تو گل قشنگم هر دارویی رو هم استفاده کنم به خاطر همین واقعا اذیت شدم ! دکتر بهم استعلاجی داد ولی بیشتر از دو روز نشد بمونم خونه و از محل کارم تماس گرفتند که در صورت امکان بیام اداره و من مجبور شدم استراحت رو محدود کنم به ساعتهای بعد از اداره ؛ پدر می گه به مدیرم بگم تو چه وضعیتی هستم ولی من دلم نمی خواد اینکارو بکنم .
دو سه روزی رفتم خونه مامان جونم و اونها حسابی بهم رسیدند ولی از اونجایی که ویار دارم تقریبا هیچ غذایی رو نمی تونم بیشتر از سه چهار قاشق بخورم ، واقعا حالم بده ! هیچ میلی به خوردن ندارم با اینکه گاهی وقتها به شدت احساس گرسنگی می کنم !!!!
پدر سعی می کنه هر چیزی که دلم می خواد رو بخره بیاره ولی همونهارو هم که خودم ازش می خوام بخره حالم رو بهم می زنه . انواع خوراکی ها رو گذاشتم تو کشوی میزم ولی حتی نمی تونم بهشون نگاه کنم . البته به زور هم که شده سعی می کنم میوه بخورم . فکر کنم در طول یک هفته به اندازه یک بشقاب پر غذا نخورده باشم .
یک کیلو از وزنم کم شده . البته دکترم گفت نگران نباشم چون به زودی حالم بهتر می شه !
دیشب لپ تاپم رو روشن کردم تا کمی باهات صحبت کنم ولی اینقدر حالم بد بود که پدر گفت بهتره استراحت کنم !
بیشتر نگران تو هستم تا خودم کوچولوی دوست داشتنی !