سیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهامسیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

قاصدک دوست داشتنی من رهام

من و حرم امام رضا (ع)

1391/2/13 22:10
نویسنده : زهرا
546 بازدید
اشتراک گذاری

اینجا واقعا بهشته !!!

دیروز7 صبح رسیدیم مشهد . مامانم بهم گفت قاصدکم اینجا سرزمین امام هشتمه . می بینی هواش فرق داره ؛ می بینی خورشیدش یه جور دیگه است و ...

واقعا راست می گفت  

وقتی مامانم رفت حرم و به امام رضا سلام کرد وگفت یا امام رضا منو همسرم  قاصدک رو  آوردیم به پابوست من معنی این حرفها رو نمی فهمیدم ولی چون وقتی مامانم این حرفهارو می زد با اینکه گریه می کرد حالش خیلی  بهتر از همیشه بود  بنابراین حس کردم حتما داره حرفهای خوبی میزنه .

   خوشحال بودم داشت منو که هنوز نیومدم تو دنیاشون به آقا معرفی می کرد .  به من هم گفت : که اونجا حرم امام رضاست و ازم خواست به آقا سلام کنم .  احساس کردم وارد یه جای متفاوتتر از همیشه شدم . مامانم می گفت قاصدک مامان ! نفس بکش اینجا هوا از همه جا بهاری تره !!!!

 

 اونجا برام خیلی آّشنا بود شبیه یه جایی تو بهشت . مامان بهم گفت اونجا یه تیکه از بهشته و من صدای بال فرشته ها رو می شنیدم . بوی بهشت می اومد و باورم شد که اونجا حتما باید بهشت باشه . اما تعجب کردم که مگه تو دنیای مامان هم بهشت وجود داره؟  فکر می کردم دیگه باید بعد از این خواب بهشت و فرشته های مهربونش رو ببینم ! ولی الان خوشحالم که می رم تو دنیای مامان .

حرم خیلی بزرگ  بود . یه عالمه صحن داشت و یه عالمه چلچراغ ؛ یه عالمه مسجد ؛ یه عالمه کبوتر های پا پری ، یه جا که بهش می گفتن سقا خونه و یه پنجره که اسمش پنجره فولاد بود؛ یه چیزی که بهش می گفتن ساعت خورشیدی و زمان رو نشون می داد  و گلدسته ها و گنبدهای طلایی ؛ دو تا ضریح خوشگل داشت یکی از طلا و اون یکی نقره . مامان ضریح نقره ای رو بیشتر دوست داشت

                                                      

موقع اذان مغرب یه موسیقی زنده ای اجرا می شد که مامانم بهم گفت  :خادمهای امام رضا (ع) دارند نقاره می زنند. نمی دیدم ولی مامانم هر جا می رفت برام توضیح می داد و من سعی می کردم خوب خوب گوش بدم چون دلم نمی خواد هرگز این خاطره قشنگ رو فراموش کنم .

یه عالمه آدم اونجا بود که همشون در حال دعا ؛ زیارت یا نماز بودند .

 مامان ازم می خواست برای همه دعا کنم اما من بلد نبودم (البته الان یاد گرفتم ) بنابراین مامانم ازم خواست اون هر چی می گه من بگم آمین .

و من اینکارو کردم . مامانم برای همه آدمهای دنیای خودش دعا کرد . برای خانواده پدر و خودش ؛ برای دوستهاش و همکاراش وحتی  برای دوستهای وبلاگی من و خودش

دیشب موقع نماز بارون هم اومد وای فکر کنید مردم چه حالی شدند !!!

ما فردا ظهر برمی گردیم تهران و یه عالمه دلمون برای امام رضا (تنگ ) می شه !!!

انشاالله قسمت همه بشه بیان اینجا ! همیشه ؛ هر وقت خوشحال یا ناراحت بودند ؛ هر موقع غصه داشتند و هر موقع دلشون برای امام رضا (ع) تنگ می شه !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

پارمیدا
14 اردیبهشت 91 0:10
دلمو هوایی کردی.خوش بحالتون


انشاا.. قسمتتون بشه
مامان ارمیا
16 اردیبهشت 91 9:05
سلام. زیارت قبول. خوش گذشت؟


سلام مرسی دوستم . آره خدارو شکر
مامان نگار
5 خرداد 91 11:34
زیارتت قبول کوچولوی ناز


مرسی خاله جون ایشااله قسمت شما