هوای ملس بهار
یه عصر دل انگیز
دیروز عصر و دیشب ساعت های فوق العاده ای رو گذروندم ! عصر با خاله فاطمه و خاله مهری و عرشیا جیگری رفتیم پیاده روی ! دو روز بارون اومده بود و هوا حسابی بهاری و لطیف بود ، هیچ چیزی بیشتر از قدم زدن تو این هوا نمی تونست حال مامان رو دگرگون کنه ! به اندازه یه بهار بهمون خوش گذشت .
عرشیا چترشو هم با خودش آورده بود که اگه دوباره بارون اومد خیس نشه .
عسل مامان ! خونه مامان جون من ، هم نزدیک کوهه هم جنگل . اون طرفها که میرم روحم تازه می شه و احساس می کنم زنده ام .
متاسفانه من کمی ازشون فاصله دارم . و هزار حیف که هر روز نیستم تا مثل سالهای قبل بهار ، تابستان ، پاییز و زمستان رو با تمام وجودم احساس کنم !!!! این خیلی غم انگیزه
پارک هم رفتیم " یعنی جایی که آدمها به تقلید از خدای هنرمندشون تو جاهایی که درخت و رودخانه ای وجود نداره درخت های قشنگ
می کارند ، حوضچه های آب درست می کنند که یه عالمه ماهی داره یه چیزی که بهش می گن آب نما و آب با فشار ازش بیرون می آد و کمی که بالا می ره به طرف پایین سرازیر می شه و وسیله بازی برای بچه ها و ..... . "
نزدیک خونه مامان جونم اینا پر از پارکه ، اونجا واقعا معرکه است !!! تو که بیای ،مامان می بردت اونجاهارو ببینی .
شب هم موندم خونه مامان جونم و کلی با عرشیا بازی کردم که بی صبرانه منتظره تو بیای تا اسباب بازیهاشو بهت نده !!!
می گه تو کوچولویی و بلد نیستی بازی کنی ! الهی فداش بشم که اندازه ستاره های آسمون دوستش دارم .
تو رو هم دوست دارم طراوت زندگی مامان