تولد پدر بزرگ ها
بهار که میشه پروانه ها کم کم متولد می شن و به پرواز در می آن ؛ پروانه قشنگم بهار شده ها !!!
امروز دوشنبه است . یعنی از شروع هفته سه روز داره می گذره . دیروز آقاجونم بیمارستان بود و من اوقاتم تلخ تلخ . رفته بود چشمش رو عمل کنه ، الهی شکر الان حالش خوبه .
دیشب با پدر و خانواده دایی علی رفتیم دیدنش . در ضمن تولدش هم بود پدر پیشنهاد داد براش کیک تولد بگیریم ، زن دایی کیک گرفت و ما گل و چیزهای دیگه . حسابی بهش روحیه دادیم . یه تولد خودمونی گرفتیم و کلی خندیدیم .
عرشیا عسل دلش می خواست شمع ها رو فوت کنه ؛ گفتیم نمی شه تولد آقا جونه و باید خودش شمع ها رو فوت کنه . الهی بگردم اینقدر آقا و فهمیده شده که قبول کرد ( آخه عرشیا عاشق کیک تولد و فوت کردن شمعه !!! مامانش به هر بهونه ای براش کیک درست می کنه و تولد می گیره ) . باز دلمون نیومد و قرار شد آقا جونم به همراه کوچکترین نوه ها یعنی محمد و عرشیا شمع ها رو فوت کنند . کلی عکس گرفتیم .
جالب اینجاست که دیروز تولد آقا بزرگ هم بود ( امروز هم نوبت آقا بزرگه بریم سراغش ) . منو پدر باباهامون ٢٠ فروردین دنیا اومدند و مامان جفتمون اردیبهشت (شاید واسه همینه که بین ماههای بهار من عاشق اردیبهشتم ، چون عاشق مامانم هستم ؛ فروردین بوی پدر می ده و اردیبهشت لبریز از عطر مادره ) .
یه اتفاق خیلی خوشحال کننده هم افتاده که باعث شد دیروز تو ذهن همه ماندگار بشه . بعدا بهت می گم اون اتفاق چی بود !!!!!!
بهار زندگی مامان ! عاشقتم