ارمیا
سلام عسلم ، خوبی ؟!!!
دو شب پیش یه مهمون کوچولوی عزیز داشتیم ؛ دیروز نبودم برات تعریف کنم . می دونی مهمون کوچولومون کی بود ؟
جوجه طلایی یا به قول مامانش کلوچه عسلی (ارمیا)
ارمیا به همراه مامان و باباییش اومدند خونمون عید دیدنی . شب بود و ناگهان برقهای خونه ما قطع شد
( برق چیزیه که آدمهای دنیای مامان از اون زمانی که خورشید خانم مهربون می ره که پشت کوهها بخوابه برای روشن کردن خونشون استفاده می کنند ) مجبور شدیم شمع روشن کنیم پدر خیلی از این بابت ناراحت شده بود هی می رفت کنتور برق رو وارسی می کرد تا ببینه مشکل از کجاست ؟ آخه فقط برق ساختمان ما قطع بود ؛ البته کاملا قطع نبود هی می رفت و می اومد . فکر کنم ارمیا هم از این وضعیت تعجب کرده بود !!!!
اونشب دلم می خواست یه عالمه از ارمیا عکس بگیرم ولی بیشتر عکسهایی که گرفتم به دلیل کافی نبودن نور خیلی واضح نبودند به خاطر همین نشد از همشون استفاده کنم . البته همه رو یادگاری نگه داشتم .
با تمام این وجود خیلی بهمون خوش گذشت ! خیلی از اینکه دوستم و همسرش و کلوچه خوشمزشون " خیلی خیلی خوشمزشون " اومدن خونمون خوشحال شدم .
پدر خیلی ارمیا رو دوست داره و همیشه زودتر از من جدیدترین پستهای وبلاگ اونو می بینه .
اینم چند تا عکس از جوجه طلایی
اینجا برق ضعیف شده
منو پدر با دیدن ارمیا دلمون خیلی بیشتر واسه تو تنگ شده
کلوچه اینا که رفتند باز هم مهمون اومد ؛ اینقدر به اداره برق زنگ زدیم تا اومدند مشکل رو حل کردند ؛ سیمها اتصالی کرده بود .
برق که وصل شد مهمونا تا ساعت 2 نصف شب خونمون بودند و فیلم عروسی منو پدر رو دیدند (قسمت مردانه ) .
دیروز هم مهمونی رفتیم خودمون هم مهمون داشتیم . خلاصه این روزها همش مهمونیه دیگه !!!