سیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهامسیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

قاصدک دوست داشتنی من رهام

آخرین روزهای سال گذشته

1391/1/7 3:01
نویسنده : زهرا
396 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خورشید درخشان زندگیم !

مامان بدی شدم درسته ؟؟!! از دستم دلخوری که خیلی وقته بهت سر نزدم ؟ منو ببخش عزیزم خیلی کار داشتم .

الان شش روز از سال جدید می گذره ولی دلم می خواد اول کمی درباره آخرین ماه سال گذشته با هم حرف بزنیم

اسم آخرین ماه فصل سرما اسفنده که تند و تند گذشت و ما رسیدم به یه شروع تازه ؛ به فصل شکوفه ها .

وقتی آخرین روز اسفند میشه زمین و تمام موجودات روی اون 360 بار دور خورشید چرخیدند ؛ واقعا هم باید دور خورشید چرخید چرا که خورشید یعنی پادشاه ستاره های آسمون ، یعنی نور ، گرما ، محبت ، عشق ، زندگی ، نعمت و ... عزیزم تو هم قراره خورشید کوچولوی خونه ما باشی ، و قراره سرزمین زندگی منو  پدر با درخشش تو نورانی و گرم بشه !! خورشید کوچکم با اینکه هنوز به آسمون زندگیمون نیومدی اما خونه ما با یاد تو هم  پر از شور و نشاطه !!! عاشقانه دوستت دارم  سیب سرخ آرزوهام !

                     

خانواده ما تو اسفند ماه سه تا تولد داره : اول تولد خاله مهری ؛ بعد تولد وحید پسر داداش علی من یعنی دایی شما که 24 سالش تموم شد . الهی که 120 ساله بشه عزیز دلم . وحید پسر مهربون و خونگرم داداشم مهندسی الکترونیک خونده و الان سربازه ؛ الهی بگردم  خیلی هم دلش می خواد تو دختر باشی آخه خواهر نداره و دو تا برادر داره به اسم محسن و محمد که من به محمد می گم وروجک عمه ؛ بعد هم تولد عرشیا جیگری که 4 ساله شد . و بخاطر اینکه همزمان اسباب کشی کردند و رفتند خونه خودشون جشن تولدش کمی با تاخیر برگزار شد . البته سه بار براش تولد گرفتند . یه بار خونه مادر جونش تو قم ؛ یه بار خونه بابای من و یه بار هم تو خونه خودشون بعد از جابجا شدن .

یه روز از روزهای قشنگ اسفند ماه مامان جون و آقا جونم طبق رسممون برام عیدی آوردند یعنی به مناسبت نزدیک شدن سال نو بهم هدیه دادند ؛ همینطور دایی علی . ازهمشون یه عالمه ممنونم ! حسابی سورپرایزم کردند . انشااله بتونم جبران کنم این همه محبت خانوادمو .

                        تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم  www.gheisar2010.blogfa.comكليك كنيد

مامان جون دلم نمی خواد درباره هیچ خاطره تلخی باهات صحبت کنم ولی گاهی وقتها احساس می کنم شاید در اونصورت تو فکر کنی همه روزهای زندگی آدمها شیرین و قشنگه و انتظار روزهای ناخوشایند رو نداشته باشی

برای خانواده من نزدیک شدن به پایان فصل سرما یادآور یه خاطره تلخه ، خیلی تلخ ، خیلی تلخ و ابن حس غمناک بخاطر اینه که دقیقا دوسال پیش روز 28 اسفند1389 محمد رضای عزیز ، جوان 29 ساله و هنرمند خانواده ما در اثر تصادف به دنیای شما برگشت و ....

وقتی کسی از دنیای ما به دنیای شما برمی گرده بخاطر دلبستگی که بین آدمهای این دنیا وجود داره اطرافیانش خیلی غصه می خورند و ما هم خیلی غمگینیم !

                   تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , وبلاگ قیصر
» بخش تصاوير زيباسازی »  www.gheisar2010.blogfa.comكليك كنيد

 

منو پدر به همراه دایی علی و دختر عمه فاطمه (پریا) یه سفر رفتیم به سرزمین لاله های عاشق (شهدا) .

شهدا به کسانی می گن که تمام هستی خودشون رو فدا کردند تا با آرامشی که به زندگی بقیه آدمها می بخشند رضای خدا رو به دست بیارند . من همیشه شهدا رو دوست داشتم و براشون یک دنیا احترام قائلم . زمانی که تازه فارغ التحصیل شده بودم نزدیک یک سال تو بنیاد شهید و امور ایثارگران کارکردم (یعنی جایی که کارکنانش تلاش می کنند که یاد شهدا و آرمانهای اونها پایدار بمونه و به قاصدک های آینده منتقل بشه ) .

لحظه تحویل سال نو هم کنار اروند رود و عزیزان پرکشیده تو این سرزمین بودیم . حس قشنگ و تجربه جالبی بود . من قبلا هم اونجا رفته بودم اما این اولین بار بود تو تمام طول عمرم که لحظه تحویل سال نو دور از خانوادم و جایی غیر از خونه بودم  اما بودن در کنار شهدا تحمل این دوری رو برام راحت کرده بود .  

 ساعت یک ربع مونده به 3 نصف شب ؛ شام مهمون داشتم ( عمه زهرا ) عمه چهارم به همراه خانواده اش . بهمون خوش گذشت .  پدر خیلی وقته خوابه منم دیگه باید برم بخوابم

شبت بخیر جان جان من !! البته بهتره بگم صبحت بخیر قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)