کوه
جات خالی ستاره مامان ! امروز عصر پدر برای اینکه من روز سخت تو اداره رو فراموش کنم علاوه بر اینکه یه شاخه گل شب بو بهم داد منو برد کوه یعنی ( نقطه ای روی زمین که از بقیه جاها بلندتره و به آسمون نزدیکتر ؛" بچه که بودم فکر می کردم اگر برم روی قله کوه بایستم حتما دستم می رسه به آسمون ، همیشه با حسرت به کوهها نگاه می کردم و به عالمه غصه می خوردم که چرا الان اونجا نیستم تا دست بزنم به ابرها و یه تکه از اونها رو بردارم یا کمی ستاره بچینم و ..." )؟؟!! این همون دنیای ساده کودکانه است عزیزم !
هوا برفی و بارونی بود و کوه مه گرفته . خیلی نمی شد دور دورا رو دید و این صحنه؛ زیبایی کوه رو هزار برابر کرده بود . نفس کشیدن تو اون هوا تمام خستگی امروز رو از یادم برد . با پدر کلی یاد تو و بقیه کردیم .
شب هم یه سر به عمه مهنازت زدیم آخه تازه از زیارت حضرت امام رضا (ع) برگشته و ما رفتیم تا بهش زیارت قبول بگیم . (آخه رفتن به زیارت اعمه کار خیلی مهم و با ارزشیه ! انشاالله قسمت تو هم بشه عشق شیرینم !