پايان 22 ماهگي
22 ماهگیت مبارک باشه مونس تنهایی های مامان
روز عید قربان تصمیم داشتم برات تولد بگیرم ؛ آخه روز تولدت می افته تو ماه صفر بخاطر همین خواستم جلوتر و روز پایان 22 ماهگیت یه جشن خانوادگی بگیرم . 5 شنبه رفتم کلی خرید کردم و جمعه صبح بردمت آتلیه و چند تا عکس ازت انداختم تا یکی از اونها که با لباس روز جشنت انداخته بودیم رو زودتر چاپ کنیم و بدیم به مهمونامون . شنبه رو مرخصی گرفته بودم و کلی تو خونه کار کردم ، گردگیری ؛ جارو برقی ؛ شستشو و .... . تو هم کلی اذیتم کردی و یکی دوبار حسابی اشکمو در آوردی . نمی دونستم با تو بازی کنم و مواظب تو باشم یا دست تنها اونهمه کاررو انجام بدم .
اما شب که پدر اومد خونه با کمال خونسردی گفت : جمعه كه روز تولد خودته جشن بگیر ( آخه جمعه 18 مهر تولدم بود ) کیک سفارش نداده بود و هیچ خریدی هم نکرده بود.
باورم نمی شد .از صبح منتظر بودم پدر بیاد و بقیه کارها رو باهم انجام بدیم!! خيلي ناراحت شدم تو هم نگران شده بودی و کاملا می فهمیدی که من خوشحال نیستم و سعی می کردی به شیوه خودت بهم محبت کنی . الهی فدای شعور و مهربونیت بشم.
جمعه به مناسبت تولد من رفتيم بيرون .
قرار گذاشتيم روز عيد غدير كه يه روز بسيار عزيزو مباركه برات جشن بگيريم البته تو كمي سرماخوردي و پدر دوست داره باز تا جمعه صبر كنيم تا حالت بهتر بشه ولي من دلم نمي خواد صبر كنم ! ايشاالله كه تو هم خوب باشي نفسم.
حالا چند تا از عكسهاي 21 و 22 ماهگيت رو برات مي ذارم تا بعد
چند وقت پيش تو خونه مامان جون داشتي دور خودت مي چرخيدي هر چي مي گرفتم مي نشوندمت باز بلند مي شدي تا اينكه سرت گيج رفت و تا من بهت برسم و بگيرمت تعادلتو از دست دادي و خوردي زمين و زير ابروت خورد به لبه ميز و زخمي شد ؛ دنيا رو سرم خراب شد هممون خيلي ناراحت شديم و ترسيديم تا سه روز به خاطر شوكي كه بهم وارد شده بود سرم درد مي كرد . خدارو شكر الان خوب شده ولي از بس روشو كندي هنوز جاش قرمزه و نمي دونم خوب ميشه يا نه ؟!؟!؟!؟
تازگي ها صبح زود از خواب بيدار ميشي و من جرات ندارم لباس بپوشم مي فهمي مي خوام برم اداره و كلي گريه مي كني ، گاهي وقتها كه پدر منو مي رسوند مجبور ميشديم با همون لباس خوابت با خودمون بياريمت و دوباره با پدر برگردي ولي مشكل اينجا بود كه وقتي پدر مي بردت خونه عزيز و خودش مي خواست بره سركارش اينبار دنبال اون كلي اشك مي ريختي ؛ بنابراين تصميم بر اين شد كه من صبحها بي سرو صدا از خونه برم بيرون تا تو بيدار نشي و پدر تو رو وقتي خوابي ببره خونه عزيز.