سیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهامسیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

قاصدک دوست داشتنی من رهام

نازنین یکساله

1392/9/24 15:16
نویسنده : زهرا
372 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام نازنین یکساله

عشق افلاطونی من!  ساعت ها ، دقیقه ها و ثانیه های بودن با تو برای من سرشار خوشبختی است ،  لبریز طراوت بهار است ، رنگین تراز برگهای پاییز است .

تو که آمدی من همسفر قاصدکها شدم ، همراه خورشید و ماه شدم از روزها و شبها گذشتم ، ستاره ها را شمردم . سوار ابرها شدم ، در آبی آسمان غرق شدم و به اندازه حجم بودنت نفس کشیدم ، به اندازه زیباییت خندیدم و به اندازه شیطنتهایت کودک درونم غرق در شادی شد، و به اندازه قد کشیدن هر روزت پرو بال گرفتم .

تو را که از خدا هدیه گرفتم عشق در روح و جانم ریشه دواند و عاشق تر شدم . وقتی برای اولین بار صورت معصوم و آرامت را دیدم ناگهان مهربانتر شدم . صدای گریه ات را که شنیدم برای آرام کردنت شاعر شدم و لبانم با موسیقی لالایی مادرگونه ای آشنا شد.

تو را برای چند روز از من گرفتند و من با تمام وجود اشک شدم ، ناله شدم ، درد شدم ، غصه شدم و ذره ذره آب شدم !!!!

و وقتی دوباره تو را در آغوشم دیدم؛ گفتی :

که چرا محو تماشای منی ؟!؟!؟ آنچنان محو که یک دم مژه برهم نزنی؟؟؟

گفتمت : محو تماشای توام، تا زدستم نرود ناز چشمان تو قدر مژه برهم زدنی.

و آنروزها بود که باورم شد مادر شده ام. و حالا یکسال از اون روزها گذشت و من همچنان سرشار خوشبختی ام!!!

به مرور زمان خندیدی، غلت زدی، دست زدی و شادی کردی،غذا خوردی، سینه خیز رفتی ، چهار دست و پا شدی ، مرواریدات جوونه زد، ایستادی و راه رفتی و  یکسال تمام زندگی منو پدر رو غرق در شادی کردی.

قاصدک ناز من، سیب سرخ آرزوهام، رهام عزیزم به اندازه یک کهکشان  ستاره، و به توان بینهایت دوستت دارم ! 

یکسالگیت مبارک عزیزترینم.

 مامان برات به اندازه مهربانی خدا لبخند، به اندازه بخشش خدا خوشبختی، به اندازه پاکیش معمصومیت، به اندازه علمش دانایی و اندازه کرامتش دارائی آرزو داره !مامان آرزو داره تو بزرگ مردی بشی که دنیا به داشتنش افتخار کنه!

مامان آرزو داره دنیایی که تو در آن زندگی خواهی کرد سرشار محبت باشه !

عزیزتر از جانم ! روز تولدت رفتیم حرم امام رضا(ع). ما بهت سفر مشهد رو هدیه دادیم ، امیدوارم امام رضا (ع) هم دستهای پسرم رو با هدیه های آسمونی پر کنه!

 

 

        

                                       

واقعا سفر خوبی بود . در کنار دو تا مامان بزرگها و آقاجونا واقعا بهمون خوش گذشت.

                                  

                                      سمت راست :آقا جون مامانی و سمت چپ آقاجون بابایی

سومین باری بود که امام هشتم رو زیارت می کردی. قبول باشه عشقم! بار اول تو دلم بودی

چون اولین باری بود که سوار قطار شدی می ترسیدی و من خیلی اذیت شدم. وقتی تو دلم بودی با هواپیما بردیمت مشهد ، دفعه دوم با دایی جون اینا رفتیم با ماشین دایی جون و اینبار با قطار. با ماشین هم که رفتیم خیلی خوب بود ولی قطار نه!!!

                                         

تو کمی مریض شدی و اونجا بردیمت دکتر و الان باز داری دارو می خوری الهی برات بمیرم.

مشهد که بودیم تعداد قدمهات به 8 تا رسید. مدام اصرار داشتی راه بری و خیلی هم زمین می خوردی با اینکه همه مواظبت بودیم ولی باز سرو صورتت هی می خورد به میزو تخت و ... .

و الان تو سیصدو هفتادو هفتمین روز زندگیت تلاش می کنی بدوی و به همین خاطر مدام می خوری زمین و باز بلند می شی و .... .

خورشیدم ، ماهم

تمام هستی ام با تو به رنگ نور ، بسان آبی دریا، به قدر وسعت دشت است

گل خوش عطر و خوشبویم

جهانم با وجود تو به رنگ یاس و زنبقهاست

                                     

         

    تو حرم لالا کردی تا خواب فرشته ها رو ببینی

                        هرجا مهر میدیدی می کردیش تو دهنت

                     منم پستونک بهت دادم تا کنترلت کنم

  

          

                             niniweblog.com

                                      

شب قبل سفرمون افتادی زمین و دندونت لبتو برید ! دهنت پر خون شدو من و پدر جیگرمون کباب شد.(قربون اون اشکات بشم الهی)

 

                                  

 عادت همیشگیته وقتی می خواییم بریم سفر تا چمدونو میارم میای می شینی توش

    

      پسر ورزشکار

                        

  در حال تماشای تی وی اونم چی ؟؟؟ اخبار !!!!! 

                                  

    چه لذتی داره اینکار برای بچه ها!!!!

هفته پیش بابایی و عزیز بردن واکسنتو زدند،‌دوست نداشتم در نبود خودم اینکار انجام بشه و قرار بود ٥شنبه که خونه ام خودم ببرمت ولی پدر گفت دیر می شه !!!؟؟؟ وقتی اومدم خونه اصلا تحویلم نمی گرفتی! فدات بشم الهی!!

این هفته عزیزت کمی کسالت داره و تو پیش مامان جونو خاله مهری می مونی!! اونها خیلی از اینکه پیششون هستی خوشحالند و حسابی سرگرم شدند. منم بخاطر دوری خونه مامان جونم همش شبها می رم اونجا  و پدر این روزها همش تنهاست. ایشاالله عزیزت زودی حالش خوب بشه!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

ghgf
24 آذر 92 17:53
ای جونم
لی لی
24 آذر 92 22:19
هزااااااااااار ماشالله پسرمون روز به روز خوردنی تر مبشه اون لپای خوشگلشو از جانب من ببوس
زهرا
پاسخ
واي سلام لي لي جونم خوشحالم اومدي
مامان ارمیا و ایلمان
25 آذر 92 9:12
الهی بگردم که اوخ شدی.. عکسهات خیلی خوشگل بودن. زیارتت هم قبول گلکم.
زهرا
پاسخ
مرسي خاله دوستت دارم
مامان ارمیتا
26 آذر 92 8:47
عزیزم تولدت مبارک خوشکل خاله
زهرا
پاسخ
مي بوسمت خاله جون