دو روز تا تولدت
سلام عشق بی همتای من
پسر نازم، بند دلم، سومین ماه پاییز هم اومد، ماه تولد تو، ماه هزار برابر شدن خوشبختی من، ماهی که شیرینی زندگی رو با پوست و گوشت و استخوانم لمس کردم و عشق رو در مقابل چشمانم به وضوع دیدم.
آذر ماه برای من یعنی زندگی زندگی زندگی
آذر برای من یعنی رهام، یعنی پسرم، یعنی آسمان، یعنی زمین، یعنی دنیا، یعنی خنده، یعنی خوشبختی
و فقط دو روز دیگه مونده تا روز تولدت
و هدیه تولدت سفر مشهده
قراره فردا شب حرکت کنیم و روز تولدت پیش امام رضا(ع) هستیم.
دو تا مامان بزرگها و آقاجونها هم باهامون میان
مامانی بالاخره روز سوم آذر اولین قدمهاتو بدون ترس برداشتی
همیشه احساس می کردم به دلیل اینکه در طول روز پیشت نیستم شانس دیدن اولین قدمهاتو نخواهم داشت و کلی غصه می خوردم ولی یکشنبه هفته پیش که برگشتم خونه رفتم برات خوراکی بیارم که تو آیینه دیدم میزو گرفتی و بلند شدی دستت رو هم ول کردی! تا اینجای قضیه که عادی بود ولی با کمال تعجب دیدم یک قدم برداشتی اینقدر خوشحال شدم که برگشتم و برات دست زدم و تو زود نشستی زمین. از خوشحالی زود زنگ زدم خونه مامان جونم اینا و آقا جون گوشیو برداشت و با هیجان بهش گفتم: پدر رهام داره راه می ره! آقاجون کلی ماشاا.. گفت و خدا رو شکر کرد و گفت برات صدقه بزارم. بعد گوشیو داد به مامانم. موقع صحبت با مامانم دوباره سرپا ایستادی و دو قدم اومدی به طرف من. و من با صدای بلند قدمهاتو می شمردم( یک ، دو ) بعد دیگه نشستی. مامانم می گفت دختر یواشتر بچه می ترسه. بگو ماشاا... . زود برو براش صدقه بزار. مامان هم هیجان زده شده بود و می خندید. البته بیشتر به عکس العمل منخیلی دوست داشتم راه بری! خیلی وقت بود سرپا می ایستادی ولی نمیدونم چرا حتی حاضر نبودی یک قدم برداری!
بعد زنگ زدم به عزیزت و بهش گفتم: اونم خیلی خوشحال شد.
بعد هم به همه عمه ها پیام دادم . ( هر کاری رو که برای اولین بار انجام بدی من به عمه ها و خاله هات خبر می دم ).
سلام عمه جونم، من امروز خندیدم
سلام عمه جونم، غلت زدم
سلام عمه جونم، یاد گرفتم دست دسی کنم
سلام عمه جونم، سینه خیز رفتم
سلام عمه جونم، مرواریدم جوونه زده
سلام عمه جونم، چهاردست و پا رفتم
و بالاخره اولین قدمهامو برداشتم
الهی که راه خوشبختی زیر قدمهات باشه! هستی من
یه روز از کشوی آشپزخونه عزیز چاقوها رو ریختی زمین و انگشتت رو بریدی! الهی بمیرم از بس می سوخت همش می کردیش تو دهنت! روش چسب زدم ولی اینقدر کردی تو دهنت که چسب خیس شد و مجبور شدم بازش کنم.
وقتی عصر برمی گردم خونه نمی دونم از کجا شروع کنم کارهامو انجام بدم. مدام میای می چسبی به من پدر که معمولا دیر میاد. وقتی هم که بیاد نمی تونم زیاد روش حساب کنم. اون مدام با گوشیهاش مشغوله. وقتی میای تو آشپزخونه کلی باید التماسش کنم تا بیاد تورو ببره بعضی وقتها هم مجبور می شم بغلت کنم و کارم رو یه دستی انجام بدم.
هیچ کاری هم نخوام انجام بدم حداقل باید برای تو غذا درست کنم. کمی باهات بازی کنم. لباساتو عوض کنم و بشورم، پوشکتو عوض کنم. یه چیزی برای شام و ناهار فردا دست و پا کنم. ظرفها رو بشورم. یه گردگیری مختصری انجام بدم و .... خودمم که هیچی؛ کلا فراموش شده ام. باید برم دندانپزشکی ، باید برم پیش دکترم بخیه هامو ببینه چون هنوز بعد از گذشت یکسال هنوز درد می کنه! باید برم گذرنامه و گواهیناممو تمدید کنم، کلی هم خرید خونه دارم ، ولی کو وقت؟!!!؟!؟!؟!؟ حتی سرما هم خورده بودم وقت نشد برم دکتر آخرش با خوددرمانی خوب شدم . چند روزی هم هست معده درد امانمو بریده ولی چه اهمیتی داره
خیلی دلم برای خودم می سوزه. دلم می خواد یه پنج شنبه و جمعه هیچ کاری نداشته باشم و فقط و فقط تو خونمون استراحت کنم و بدون هیچ دغدغه ای تمام وقت با تو باشم اما به گمونم هرگز این آرزوم برآورده نشه. استراحت من فقط تو خونه مامان جونمه. اونجا برام مثل یه بهشت می مونه. تو رو نگه می دارن و من حسابی بهم خوش می گذره. و حتی یه سری از کارهامو می برم اونجا انجام میدم. کاش خونه مامان جونم نزدیک بود!!!!!!!!!!!!!!!
کلاغ پر
این روزها زود زود سرما می خوری ولی خدا رو شکر داروهاتو خوب می خوری
دیشب حالم اصلا خوب نبود تو هم نمی خوابیدی و دوست داشتی بازی کنی دعوات کردم و امروز تمام مدت از دست خودم عصبانی بودم و دلتنگ تو !!! کلی غصه خوردم و هر وقت یادم افتاد اشکم سرازیر شد، الهی مامان فدات بشه!
عاشقتم نفسم ! منو ببخش دیگه هیچوقت دعوات نمی کنم! تو همه زندگی من هستی !