شیطون بلای مامان
سلام امید شب و روزم
الهی دور سرت بگردم هر روز و هر ساعت و هر لحظه، وروجک شیطون بلای آتیش پاره
وقتی از دست شیطنت هات موهای سرم سیخ می شه و از کله ام دود بلند می شه ، پدر بهم می گه خودت دوست داشتی بچت دیوارو راست بره بالا ! و من یاد روزهایی می افتم که آرزو می کردم تو یه عالمه شلوغ کنی و آتیش بسوزونی
الان می فهمم چه اشتباهی می کردم . از بس دنبالت می دوم،به هیچ کاری نمی رسم. همش کارم این شده که تو رو از زیر مبلها در آرم، یا هی بری تو اتاقت درو ببندی و خودت بشینی پشت در، و من آروم و با ترس و لرز درو باز کنم تا خدای نکرده آسیب نبینی، یا مدام بگیرمت تا در کشوها و کابینت ها رو باز نکنی و نبندیشون رو دستت!!! یا اینکه همش در حال نجات گلدون ، کنترل ، گوشی ، شیشه میزها و ... از دست تو هستم.
عزیز گلی از دستت در طول روز چی می کشه ؟؟؟؟!!! روزی هزار بار گوشی تلفنشون رو پرت می کنی رو زمین و در کابینت هارو باز و بسته می کنی
خونه مامان جونم رو هم که دیگه زیرو رو کردی. در عرض دو روز دو تا چیز شکستی ، خدا رو شکر خودت چیزیت نشد.
تا ولت می کردیم یا تشریف می بردی تو آشپزخونه یا اتاق دایی احسان، یا می رفتی جزوه های خاله فاطمه رو مچاله می کردی، خودکارشو برمی داشتی می کردی تو دهنت ( جرات هم نمی کردیم ازت بگیریم ).
تو اتاق دایی گیر داده بودی به دمبل و هالتر و...
چند روز پیش یه کاسه آش رو خالی کردی رو فرش . عزیز خونه ما بود و کلی باهم فرشو سابیدیم تا تمیز شد. دست عزیزت درد نکنه!!
جرات نداریم پامونو بذاریم تو حموم بدو بدو میای و می شینی تو وانت
حتی تو سرویس بهداشتی هم از دستت خلاصی نداریم میای میشینی پشت در، هی می زنی به در و گریه میکنی .
تازگیها دنبال پدر چنان گریه می کنی که آدم دلش کباب می شه!! و من کلی ذوق می کنم که داری حسابی بابایی میشی
خیلی بیشتر از اینکه مامان بگی بابا بابا می گی ! الهی قربونت بشم که اینقدر بابایی هستی عشقم. آخه من وقتی دلم برای پدر تنگ می شه همش با تو تمرین بابا گفتن می کنم .
هرکی می بیندت میگه چقدر شبیه باباشه ! الهی فدات بشم که کپی بابایی شدی! کاش مهربونی پدرو هم به ارث برده باشی !
دیگه مبلها رو میگیری و راه می ری . البته یه عالمه هم زمین می خوری و سرو کله ات می خوره اینور و اونور. بعضی وقتها به روی خودت نمیاری ولی گاهی اوقات خیلی گریه می کنی فکر کنم خیلی دردت میاد!
همچنان به جورابت احساس ویژه ای داری. هر وقت تو پاته می خوای درش بیاری و هر وقت درش میاریم می خوای پات کنیم. محسن پسر دایی علی میگه رهام (یه ریزه بچه) مارو اسگل کرده !!!!!
عزیزت می گه روزی صدبار جورابتو در می آره و پات می کنه. جوراب خودشو بهت نشون میده و میگه ببین منم جوراب پامه و تو دوست داری جورابهای عزیز رو هم از پاش در آری !!!
خاله مهری برات جوراب شلواری گرفته تا هر وقت می ریم بیرون از زیر شلوار پات کنم و نتونی درش بیاری
خوشبختانه تا حدی با کلاه کنار اومدی چون فهمیدی علامت بیرون رفتنه اما تا وارد خونه می شیم درش میاری.
روز عاشورا دایی احسان با خودش بردت دم در مامان جون اینا!
اما کمی بعد خوابت گرفت و من مجبور شدم برگردم خونه و برای دومین سال بخاطر قاصدک خونه بشینم. پارسال روز عاشورا تو دلم بودی و من بشدت درد داشتم و خونه مامان جون خوابیده بودم ، یه هفته بعد از عاشورا دنیا اومدی