سیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهامسیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

قاصدک دوست داشتنی من رهام

ما دوباره اومدیم

1392/7/28 23:22
نویسنده : زهرا
289 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام تک ستاره آسمون زندگیم

پسر نازنینم مامان دیگه وقت نمی کنه زیاد آپ کنه ، متاسفانه ساعت کاری ادارات خیلی طولانی شده و من وقتی می رسم خونه ساعت ٥ شده و تا تو رو از خونه عزیز بردارم و برم خونه میشه ٦ ؟؟؟ بنابراین اینقدر وقت برای انجام کارهام کم میارم که مجبورم از خوابم بزنم و تنها ٥ ساعت می تونم بخوابم ؛‌ اونم تا صبح ٤ ، ٥ بار به خاطر تو بیدار می شم ! یه عالمه کار عقب افتاده دارم که انگار هیچ وقت قرار نیست انجام بشن ؟؟!! و من همش فکرم درگیره و از نظر روحی وضعیت جالبی ندارم !! دوری طولانی مدت از تو در طول روز خیلی ناراحتم می کنه و خستگی و کار خونه و رسیدگی به تو هم جسمم رو ضعیف کرده ! تازگیها از شدت خستگی تقریبا بیشتر اوقات سردرد دارم ، ولی هیچ کاری از دستم بر نمیاد !! نمی دونم چه کسی باید به فکر مادرهای کارمند و کوچولوهای دور از مادر باشه !!!

             ؟؟؟؟؟!!!!؟؟؟؟؟!!!!؟؟؟؟!!!!

چنان شیرین شدی که روزبروز عاشقترت می شم

چند وقتیه خیلی جیغ جیغ می کنی ! همه می گن داری تلاش می کنی صحبت کنی !! خدایا ! چه بلبل زبون بشه قاصدکم !!

هر چیزی رو نشون میدی و می خوای و من مجبورم مدام تو رو از چیزهای خطرناک دور کنم و تو اصرار داری که اونها رو به دست بیاری !!

به جوراب خیلی علاقه داری البته بیشتر به خوردنش تا پوشیدنش !!!!!!!؟؟؟؟

        

پسر جغرافی دان من

       

پنج شنبه (18 مهر) تولد من بود ! الهی شکر که تو هم بودی مامان جون !

پدر مثل همیشه برام سنگ تموم گذاشت ! و من مثل همیشه عاجز از جبران اینهمه محبت پدر !

       

      

                   اینم از هدیه پدر جون

                        

    تو هم مدام می خواستی با دست بری توی کیک  

           

                                  

دایی علی و خانوادش هم که برای خونه جدیدمون چشم روشنی آورده بودند (اونم چه چشم روشنی قشنگی) تو تولدم بودند و ما که همیشه مجردی جشن می گرفتیم امسال جشن تولد شلوغتری داشتیم ! دایی جون هم بهم کادو داد ! الهی خدا به خودش و خانواده مهربونش که اندازه تمام زندگیم دوستشون دارم سلامتی بده ایشاا...

عزیزت هم مثل هر سال برام کادو آورد و مثل همیشه هدیه اش عالی بود ! الهی زنده باشه و تنش سالم!

خونه مامان جونم هم که رفتیم  باز کلی هدیه گرفتم از مامان جون و آقاجونم ، خاله ها و دایی احسان    

                     

یه روز پدر آوردت اداره ، بردمت پیش دوستام ! خیلی پسر خوبی بودی و بغل همشون می رفتی ! همکارم نشونده بودت روی صندلی چرخدار و می بردت اینور اونور و تو کلی ذوق می کردی ! بعد هم رفتیم برات یه عالمه خرید کردیم .

                             65

پدر بعضی وقتها شبکه پویا رو برات روشن می کنه تا لالایی گوش بدی ولی نمی دونم چرا از بعضی از اونها خوشت نمیاد و میزنی زیر گریه .

تا می شینیم سر سفره چنگت رو میندازی تو ظرف غذا و یا اینجوری حمله ور می شی به نون و ...

                     

از دست زدن به هر چیزی منعت می کنم بیشتر می ری طرفش و تا می بینی من دارم بهت می رسم تا نذارم خرابکاری کنی سرعتت رو برای رسیدن به اون چیز بیشتر می کنی و من می گیرمت و می چلونم و هزار تا ماچت می کنم .

                       

                                  

روز عید قربان عروسی دعوت بودیم زنجان ، عروسی دختر پسر عموی من . بعدش هم رفتیم خونه خاله جونت ، خواهر بزرگ من اقدس . تو اولین بارت بود می رفتی خونه خاله و خواهر مهربون من با اینکه قبلا اومده بود دیدنت و کلی هم شرمندمون کرده بود با هدیه های جورواجورش ، برات قربونی کشت و من هرچی تلاش کردم منصرفشون کنم شوهرخالت قبول نکرد و گفت رهام کوچولو اولین بارشه اومده خونمون !!! خوش بحالت که اینقدر عزیزی

کلی عکس تو این سفر گرفتیم که تو روزهای آینده اگر وقت کنم می ذارمشون اینجا.

چون همه خانواده با هم رفته بودیم خیلی بهمون خوش گذشت ! فقط عرشیا چند بار زمین خورد و زخم و زیلی شد یه کم حالمون گرفته شد .

چندتا عکس دیگه :

                     

  عزیز دلم فکر می کنه می تونه از زیر شیشه خیارو برداره ؟؟؟!!!

         

   آخه وروجک اونجا کجاست تو رفتی دیگه ؟؟؟

          

                    

   فدای اون مرواریدای خوشگلت بشم قاصدکم !!!

        

       

                       

           

           

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ارمیتا
29 مهر 92 17:33
قربونت برم که انقد بامزه شدی.عزیزم تولد مامانی هم مبارک.ایشاا... سالهای سال با هم خوش باشین


ممنون خاله جون
شادي
30 مهر 92 16:06
اي جان فداش بشم من خدا حفظت كنه جيگر از چشم بد چقدر هزار ماشاله ناز شدي بزرگ شدي مرد شدي ... تا ميتوني فضولي كن و شيطون باش بچه سالم بايد شيطون باشهالبته مامان رو اذيت نكن و بزار به موقع به همه كارهاش برسه آفرين عسل طلا


مرسي شادي جونم دوست دارم
مامان ارمیا و ایلمان
1 آبان 92 11:34
من جیگرشو بخورم تنهایی. به تو هم نمی دم زهرا خانم. به من چه که مامانشی. خیلی عسله. انقدر دلم می خواد ببینمش دوستم. عکسی که می خواد خیار رو از زی میز رداره خیلی نازه.
زهرا
پاسخ
مامان ارمیا و ایلمان
1 آبان 92 11:43
من جیگرشو بخورم تنهایی. به تو هم نمی دم زهرا خانم. به من چه که مامانشی.
خیلی عسله. انقدر دلم می خواد ببینمش دوستم.
عکسی که می خواد خیار رو از زی میز رداره خیلی نازه.


ممنون خاله جوني . دوست داريم