ورود به ماه یازده

سلام گنجشکک من

الهی مامان دورت بگرده هر روز و هر ساعت و هر لحظه !!!

ضربان قلبم ! پاییز اومده !  پاییز فصل مدرسه ها ، رنگین ترین فصل سال ، فصل طنین دل انگیز خش خش برگها زیر پای عابران    فصل ما ، فصل من ، تو و پدر جون . هر ماه این فصل تولد یکی از ماست ! دو ماه اول پاییز سال گذشته توی دلم بودی ؛ چسبیده به قلبم . و پاییز امسال هر روز این فصل با لذت داشتن تو در حال سپری شدنه !!  روز تولد منو پدر ، تو هم هستی خدارو شکر !

  قاصدکم ! با تغییر ساعت کاری ادارات همه برنامه های زندگیمون متحول شده . از ساعت 6 صبح تا 5 بعد از ظهر از همدیگه دوریم و هر لحظه این ساعت ها برای من طولانی تر از یک قرنه ! تو پیش عزیزت هستی و می دونم که بهت خوش می گذره ولی من به سختی می تونم این ساعت ها رو تحمل کنم و لحظه ای نیست که بهت فکر نکنم . چی می شد می تونستیم تمام وقت در کنار هم باشیم !!؟؟؟؟!!!

شمردن ساعتها و دقیقه ها و ثانیه ها برای من تو این روزها شده یک سرگرمی طاقت فرسا گاهی وقتها به قدری از حرکت کند لحظه های دوری از تو کلافه و افسرده می شم که دلم می خواد ساعت دیوار اتاقم رو خرد کنم بریزم تو سطل زباله . هر لحظه دلتنگتم و امیدوارم بتونم یه راهی پیدا کنم تا بیشتر پیشت باشم .

وقتی بر می گردم خونه تا یکی دو ساعت جرات نمی کنم ازت فاصله بگیرم ، اینقدر گریه می کنی که منم اشکم در میاد . معلومه که استرس داری نکنه دوباره تنهات بذارم !!!؟؟

کاش قدر روزهای باهم بودنمون رو بیشتر می دونستم !!

مامانی دیروز وارد یازدهمین ماه زندگیت شدی ، روز به روز  هم به شیطنت هات اضافه می شه وروجکم !  

پادشاه سرزمین قلبم ، تازگی ها سعی می کنی بلند شی و سرپا بایستی . اینکار بهت احساس خیلی خوبی میده و می خندی و با خوشحالی مدام سر و گردنت رو تکون میدی و ناگهان سقوط آزاد و یه عالمه تعجب و تلاش مجدد

تا وقتی که سرپا ایستادن رو تجربه نکرده بودی مدام سینه خیز می رفتی ولی الان یک هفته ای می شه همزمان با ایستادنت چهار دست و پا هم می ری ! وقتی چهار دست و پا می ری شبیه پیشی کوچولوها می شی !!

اینقدر به کشیدن مو علاقه داری که منو کشتی با این کارت ، مدام مجبورم موهامو جمع کنم و ببندم رو کله ام ، تازه اونوقت گردنبندمو می کشی ، یا چنگ میندازی رو بینی و لب و دهنم!! و من برای اینکه ناراحت نشی فقط التماست می کنم که مامانی نکن دردم میاد !!!!

با شنیدن صدای  اذان و قرآن دو تا دستاتو می بری بالا و به زبون خودت یه چیزهایی می گی (مثلا  داری دعا می کنی) الهی که خدای مهربون همه دعاهای فرشته کوچولوهایی مثل تو رو اجابت کنه !! آمین

عاشق کنترل ال سی دی ، گوشی موبایل ، صندل های منو پدر ، سیم و کابل و صد البته پستونکت هستی   تازگی ها به ماشین بازی هم خیلی علاقمند شدی

دو هفته پیش مریض شده بودی . تو که همیشه دست و پاهات خنکه اینقدر داغ بودی که وحشت کرده بودم ، تا صبح نخوابیدم و هر نیم ساعت یکبار  درجه میذاشتم  دمای بدنت رو چک می کردم و چندبار مجبور شدم بهت استامینوفن بدم . صبح بردیمت پیش دکتر و دو روز موندم خونه تا خودم مراقبت باشم و الان خدارو شکر حالت خوب شده . تو اون روزهای مریضی بین بی حالی و گریه هات مدام می گفتی ماما و من می مردم برات .

دوربینمون همچنان خرابه و من عکس جدید ازت ندارم .