6 ماه ، چقدر زود گذشت !!
سلام عزیزترینم
از آخرین باری که برات نوشتم خیلی گذشته ، برای این تاخیر یک ماه و نیمه دلایل زیادی دارم یکی اینکه با هم کلی سفر رفتیم .
دیگه اینکه خیلی بغلی هستی و خیلی هم کم می خوابی اینه که وقت نمی کنم آپ کنم .
22 اردیبهشت با بابایی و دایی علی و زن دایی جون بردیمت پا بوس امام رضا (ع ) ، زیارتت قبول نفسم !
همسفر شدن با میوه دلم و همینطور دایی جون که اندازه تمام دارو ندارم دوستش دارم و بابایی و زن دایی لذت این سفر رو برام هزار برابر کرده بود ! به تو هم با وجود دايي خيلي خوش گذشت ؛دايي همش باهات بازي مي كرد و همش بغل دایی جون بودی و حسابي تحويلش مي گرفتي .
تو از زماني كه تو دلم بودي دايي رو خيلي دوست داشتي ؛ هر موقع مي ديدمش خيلي تكون مي خوردي . باردار كه بودم برات نوشتم .
برای اولین بار اونجا آب خوردی (از سقاخونه)
تو حرم خوابیدی تا خواب فرشته ها رو ببینی
بعد از مشهد مستقیم رفتیم شمال !
جاده به نظرت خیلی تماشایی بود
برای دومین بار دریا رو دیدی و از تعجب انگشت به دهان موندی
13 خرداد یعنی روزی که نازنینم 6 ماهش تموم شد به همراه آقا بزرگ و مامان گلی و عمه ها رفتیم تویسرکان و ملایر دیدن عمه اعظم و عمه زهرا .
قبل حرکت ترسیدی تو رو جا بذاریم بنابراین
یک روز قبل از سفرمون واکسن 6 ماهگیتو زدیم ( مبارکت باشه گلم ) ولی خیلی اذیت شدی و موقع رفتن هم خیلی بی تابی کردی و مامان مرد برات !
اما بعدش خیلی خوش گذشت ، جمعمون جمع بود جای عمه هایی که نیومده بودند واقعا خالی !
رفتیم بیرون یه جایی اطراف بام ملایر و تو خیلی خوشحال بودی
رهام نازنینم ! قاصدک یکی یکدونه من ! بالاخره مرخصی 6 ماهه مامان تموم شد و از 18 خرداد تا حالا تو می مونی پیش آقا بزرگ و مامان گلی عزیز. متاسفانه تا وقتی من بودم مرخصی زایمان که قرار بود 9 ماه بشه در حد حرف باقی موند و من بعد از 7 ماه خونه بودن مجبور شدم برگردم اداره !
روز اولی که از تو جدا شدم خیلی عصبی بودم و سرم از شدت دلتنگی برای تو بشدت درد می کرد و تا دو روز ادامه داشت ! همش صدات می اومد فکر کنم دچار توهم شده بودم ! با اینکه می دونستم بهترینهای دنیا مراقبت هستند و تو رو بهترین جایی که می شد گذاشتمت ولی دلتنگی این چیزها سرش نمیشه !
پسرکم خیلی شیطون بلا شدی ! غذا هم می خوری
کم کم داری می شینی ، سعی می کنی تو روروئک عقب و جلو بری !
بغلتو باز می کنی و می خوای که بغلت کنیم ! منو پدر یکی از جالب ترین بازی هامون با تو این شده که تو رو از بغل همدیگه بگیریم !
وقتی صدات می کنیم و می خندونیمت خجالت می کشی و صورتتو بر می گردونی و قایم می شی ! الهی فدای پسر شیرینم بشم ! غلت می زنی و تا زیر مبلها و حتی دم در میری !
بقیه عکسها در ادامه مطلب
(یه مقدار از مسیرو با یه وسیله سنتی رفتی)
تو جاده که می رفتیم (جاده سمنان) دایی تو رو سوار این گوش دراز کرد و تو کلی خوشت اومد
یه خواب خوشمزه بعد از کلی شیطونی
اون بالا خیلی بهت خوش می گذره
اینجا هم جاده چالوسه
و ملایر
بدون شرح