قاصدکم 5 ماهه شد
سلام پادشاه کوچک سرزمین قلبم
٥ ماهگیت مبارک قاصدک نازنینم
٥ ماه و ٤ روزه که من واقعا" مادر شده ام !
رهام نازنینم ! ٥ ماهه که هر صبح خورشید روی تو خونمون رو آفتابی می کنه !
دلدار دل آرام من ! پاییز و زمستانم با تو شروع شد و به پایان رسید و حالا قشنگترین بهارو در کنار تو دارم و امیدوارانه چشم انتظار فصلهای دل انگیز دیگرم تا با گذشتشون شاهد قد کشیدن و بالیدن تو باشم !
عزیزترینم ! احساس می کنم بندبند وجودم با تو پیوندی ابدی داره و بدون تو تمام هستی ام از هم گسسته خواهد شد !
و هر روز مادرانه از خدا می خوام که تو رو در کنارم نگه داره !
در این ٥ ماه عجیب دلبسته تو شده ام طوری که انگار همیشه بودی و روزهای نبودنت رو هرگز به یاد نمی آرم شاید هم نمی خوام که بیاد بیارم !
این اتفاق ها منو به این باور میرسونه که مادر شده ام !
مامان برات بمیره که مریض شدی و دکتر برات آمپول تجویز کرد،
هر سوزنی که به پای نازنین تو فرو رفت ؛ مامان دردش رو هزار برابر تو ، در قلبش احساس کرد !
رهام عزیزم ! ٥ ماهه هر روز باید کمی فکر کنم تا یادم بیاد در چندمین روز هفته و ماه هستم
آخه دیگه غیر از تو روز و هفته و ماه دیگه ای ندارم
باهات می خندم حتی وقتی دلم غم داره !
با اشتیاق برات آواز می خونم حتی وقتی در اثر سرماخوردگی صدام به سختی در می آد
باهات بازی می کنم ، بغلت می گیرم و راه می رم ، حتی گاهی از شدت کمر درد شده خمیده خمیده
اینقدر دوستت دارم که وقتی می خوابی دلم هر لحظه می خواد بیدار بشی حتی اگر مجبور باشم تمام روز رو بغلت کنم و کارهامو انجام بدم !
تا چشماتو می بندی ؛ دلم به وسعت اقیانوسها برات تنگ می شه
وقتی یادم میاد قراره کمتر از یک ماه دیگه تعداد ماههای اومدنت به ٦برسه و من باید از تو چند ساعتی در روز دور بمونم ، غم سراپای وجودم رو فرا می گیره و اشک در چشمام حلقه می زنه
و اونوقت می فهمم که مادر بودن یعنی دلتنگی همیشگی !
پسرم ! من همون دختر آزاد دیروزم که حالا مادر بودن و حس دلبستگی به کودکم رو از هر چیزی دوست تر دارم !
آره قاصدکم ! وقتی خودم رو با دختر بیخیال و بلند پرواز سال ها قبل مقایسه می کنم با خودم می گم فقط مادر شدن می تونست منو تا این حد عاشق کنه و در بند بکشه !
و فقط یک مادر می دونه این اسارت چه لذتی داره ؟؟!!!
خدا منو لایق تجربه این احساس کرد تا روز بروز عاشقانه تر مادرم رو دوست بدارم
در ادامه چند تا عکس هم ببینید
وقتی می غلتم و میام رو دستم
وقتی تمرین می کنم که بشینم
وقتی می ریم پارک
وقتی انگشتهای خوشمزمو می خورم
وقتی قطره آهن می خورم
من و پسر خالم عرشیا وقتی اندازه الان من بود