20فروردین تا امروز
سلام دوستای خوب قاصدک
منو پسرم امروز اومدیم چند تا عکس بذاریم و بریم
من یعنی رهام یک هفته دیگه مونده تا 5 ماهم تموم بشه ایشاا...
تو بیست روز گذشته کلی کار انجام دادم که مامانم خواست خودم براتون بگم :
اول اینکه روز 20 فروردین یعنی همون روزی که یک سال پیش همه خبر اومدن منو به دل مامانم شنیدند؛ روز تولد دو تا آقاجونام بود !
امسال من برای هر دوشون تولد گرفتم ! من عاشق هر دوتاشون هستم و حتی اگر در اوج گریه و بیحالی هم باشم در مقابل اونها مقاومت نمی تونم بکنم و براشون می خندم
مخصوصا برای این آقاجونم که بهش می گم آقابزرگ
الهی 120 ساله بشه ! مامانم میگه قراره کلی کارهای خوب ازش یاد بگیرم !
به این یکی آقاجونم هم کمک کردم کیکش رو ببره ، خیلی کیف کردم !
قراره سال دیگه به هر دوتاشون تو فوت کردن شمع تولد کمک کنم !
بعد هم رفتم تو تراس آقاجون مامانم تا بهارو تماشا کنم
یه روز هم با ثنا دوستم رفتیم دیدن باران کوچولو که دو ماه و نیمه دنیا اومده !
ثنا اونجا خیار خورد
منم در حالی که سعی می کردم سنگین و با وقار باشم ! همه جا رو نگاه می کردم!
دوستای مامانم همش با ما سه تا نی نی بازی می کردند و سعی می کردند ما رو بخندونن خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت !
اینجا هم تو تختم خوابیدم و از تماشای اتاق رنگارنگم و شنیدن موزیک بالای سرم حسابی هیجان زده شدم و زدم زیر آواز
وقتی تو ماشین بغل مامانم می شینم ، مامانم یه بالش می ذاره زیرم تا قدم بلند بشه و بتونم بیرون رو تماشا کنم !
به نظرم مناظر بیرون خیلی عجیب و جالبند !!! واسه همینه اینقدر جدی نشستم و با دقت نگاه می کنم
منتظر بودم مامانم بیاد پوشکم رو عوض کنه ؛ ولی تا اون بیاد در حال غلت زدن خوابم برد
اینم پستونکمه
دوستای گلم ! زود بر می گردم