اولین بهار با تو بودن
دوستهای خوبم ! منو قاصدکم دوباره آمدیم هر چند کمی دیر است ولی تو سال 92 برای همتون یه عالمه آرزوهای خوب داریم !!!!
قاصدکم ! اولین بهار با تو بودن ؛ رنگین تر بهارم ، خوشبوترین بهارم و زیباترین بهارم است ! این بهار پر از آواز قناریهاست ؛ سر مست عطر اقاقی هاست ؛ پر از پرواز قاصدکهاست !
این بهار واقعا بهار است !!
پسرم مامانو ببخش دو ماهی می شه بهت سر نزده ؛ آخه اینقدر درگیر مواظبت از تو هستم که گاهی خودم رو هم فراموش می کنم .
دیروز یک سال از روزی که خبر اومدنتو به دل مامان به خانواده خودم و پدر گفتیم گذشت وای که چقدر همه خوشحال شدند ! و الان 4 ماه و 8 روزه پاهای کوچولوتو به دنیا گذاشتی و شدی عزیز دل مامان ! شدی شب و روزم ! تمام هستی ام !
شاعری سروده بود :
می گن عاشقی محاله ولی ما محالو دیدیم
خیلی ها میگن خیاله باشه ما خیالو دیدیم (علی معلم)
هر وقت یادم میاد که یه روزی نبودی و الان در کنار تو چقدر همه چیز قشنگتره خدارو شکر می کنم !
پسرم تو دو ماه گذشته یاد گرفتی قهقهه بزنی
پستونک رو از دهنت در میاری و عوضش انگشت شستت رو چنان مک می زنی که مامان دهنش آب می افته !
خوابت تنظیم شده ولی خیلی کمتر از قبل می خوابی و در طول روز بیشتر بیداری و منو به شدت درگیر خودت کردی !
وقتی سر حالی یه عالمه آواز می خونی ؛ و مامان با شنیدن صدات دلش می خواد هستیش رو فدات کنه !!
تو دو سه ماهگی وقتی شعر چشم چشم دو ابرو رو برات می خوندم از خوشحالی جیغ می کشیدی ! الان دیگه مثل سابق این شعرو دوست نداری ! و من سعی می کنم چیزهای دیگه ای برات بخونم !
برای اینکه راحت بخوابی باید قبل از خواب نوازشت کنم و تو عاشق اینکاری ! انگشتمو می گیری تو دستت و با نوازش من کم کم خوابت می بره !
وابستگی که قبلا به گهوارت داشتی کمتر شده و خوشبختانه روی پا هم می خوابی ! گاهی هم باید کلی راه ببرمت تا بخوابی ؛ تازه اونموقع تا میذارمت زمین بیدار میشی و این کار دو سه بار تکرار می شه و من از خستگی کم می مونه غش کنم !!
وقتی برات شعر می خونم یا باهات حرف می زنم با دقت منو نگاه می کنی و به محض اینکه ساکت می شم هیجان زده می شی و چنان دست و پاتو تکون میدی و به زمین ضربه می زنی که می ترسم یه وقت دردت بیاد !
وانمود می کنم می خوام بغلت کنم و میام نزدیکت و بغلمو برات باز می کنم ! و تو تقلا می کنی تا بغلت کنم و از شدت خوشحالی گریه ات می گیره ! و منم طاقتم تموم می شه و هزار تا ماچت می کنم و سر پا می چرخونمت و تو برام آواز می خونی !
وارد هر محیط جدید که می شیم با دقت تمام همه جا رو نگاه می کنی !
عمه معصوم وقتی این کنجکاویتو می دید می گفت رهام هر جای خونه رو که نگاه می کنی همونجا فدات بشه ! کابینت ها رو نگاه می کنی ؟ خوب این کابینت ها فدات بشه ؛ این ال سی دی و ... فدات بشه !!!!
نازنینم حرف زیاده ولی برای امروز کافیه
بهتره چند تا هم عکس بذارم
فدای اون کتاب خوندنت نفسم
اگه دلتون میخواد بقیه عکسهارو ببینید برید به ادامه مطلب
رهام و دینا (دختر عمه مریم )
چند تا عکس از سفر شمال روزهای اول فروردین (اولین سفر رهام)
محمد و عرشیا در حال بازی با حلزونهای بینوا
اینم یه گربه بینوا تو جنگل که محمد دو روز از فراقش اشک ریخت ( محمد عاشق گربه است)
هنر نمایی دایی احسان
اگه گفتید این چیه ؟
کنار ساحل هوا سرد بود تو هم که از کلاه بدت میاد دایی علی تو رو بغل کرده دو تا پتو هم انداخته رو سرش تا یه موقع تو سردت نشه و از من خواست برم با بقیه خوش باشم (فدای مهربونیهاش) منو پدر اونروز بخاطر تو زود برگشتیم خونه
از ترس جیغ و دادت به جای کلاه روسری سرت کردم
وحید پسر دایی علی با رهام جلوی ویلای دایی ( مرغ و خروسها مال همسایه است)
حالا چند تا عکس از روز١٣ نوروز و چهارمین ماهگرد رهام
محسن پسر مهربون عمه اعظم (وقتی بغلت می کرد خیالم راحت بود)
اینم آرشیدا که همش میخواست پیش تو باشه
اینم از هفت سین ٩٢
رهام در کنار نگار دختر دوست بابایی که تنها یه روز از رهام کوچکتره