پسر گل من دو ماهه شده
سلام جان شیرین مامان
دو ماه از تولدت گذشته و این روزها منو تو لحظه های بی تکراری رو در کنار هم می گذرونیم .
مامان سعی داره از تمام لحظات با هم بودنمون لذت ببره
اینقدر داشتن تو برای مامان لذت بخش و شیرینه که اصلا متوجه گذشت روزها و ساعتها نیست !
مامان هر روز فکر می کنه چطوری 4 ماه دیگه می تونه از تو برای چند ساعت دور بشه و بره اداره . تصور ساعت های دوری از تو روح اسیر مامان رو آزار میده و اشک به چشماش میاره اما مهم اینه که فعلا در کنار همدیگه هستیم و برای اون روزهامون هم خدا بزرگه .
آره عزیزم امروز 63 روزه که شدی تمام دارو ندارم !
قاصدکم ! به صداها با خنده و حرکت دست و پا عکس العمل نشون میدی .
خدا رو شکر گل همیشه بهار من گردن می گیره و بغل کردنش برای مامان خیلی راحتتر شده !
عشق رویایی من از 48 روزگی رفته تو جمع مسلمانهای شیعه. الهی که مبارکش باشه ! پسرکم یه عالمه درد داشت و دو شبانه روز گریه کرد گوله های اشک روی گونه های نازش چنان می غلتید که مامان می خواست براش بمیره و عمه ها هم بدتر از من هرکاری از دستشون بر می اومد می کردند تا آروم بشه !
نفس مامان واکسن دو ماهگیشو هم سه روز پیش زده ؛ الهی قربونش بشم که موقع تزریق واکسن دلش غش رفت و ضعف کرد , بعدشم کمی بی تابی کرد ولی در کل حالش خوب بود خداروشکر
پسرکم صدای مامان و پدر و مامان گلی رو خیلی خوب می شناسه !
الهی دورش بگردم که می خنده و گاهی جیغ های خوشحالی می کشه !
یکی دو هفته گذشته علاوه بر 5 ، 6 تا از دوستای مامان ؛ ثنا خانوم 6 ماهه دختر دوست مامانی و باران کوچولو هم که تو دل مامانشه و چند روز دیگه ایشاا.. دنیا میاد اومدند دیدن پسر کوچولوی من !
خودمون هم یه عالمه مهمونی خونه عمه ها و خاله و مامان بزرگا رفتیم و کلی بهمون خوش گذشته .
اینم از عکسا
هزار الله اکبر به پسرم
عرشیا نفس مامان در حال بازی با رهام عشق مامان ( پسر خاله ها)
ثنا کوچولو
رهام کمی بد اخلاق بود بر عکس ثنا