تعطیلات مامان
امروز مامانم اجازه داده خودم کمی براتون از خاطراتش بگم !
منو مامانم یکی دو روزه خونه مامان جونم هستیم آخه مامانم تعطیله، به اون پیش مامان جون و آقا جون و خاله ها و دایی و پسر خاله (عرشیا) خیلی خوش می گذره منم از این قضیه خوشحالم ! عرشیا دلش می خواد من داداشی صداش کنم . خیلی منو دوست داره و هی برام شعر می خونه ! مامانم چندتا عکس ازش گرفته و اون یه عالمه واسه مامانم ناز کرده و مامانم هم با یه عالمه عشق نازش رو می کشه ؛ مامانم خیلی اونو دوست داره
دیروز سالروز شهادت حضرت زهرا (س) دختر عزیز پیامبرمون بود . مامانم برام تعریف کرد که حضرت زهرا (س) خیلی جوون بوده که آدم بدهای روی زمین کتکش زدند و دست و قفسه سینه شو شکستند و اون بانوی بهشتی در اثر این اتفاق به شهادت رسید تازه اون یه قاصدک هم تو دلش داشته که با مامانش به شهادت رسیده و تمام عالم رو تو غم بزرگی فرو برده ! از اون زمان تا حالا تو روز شهادتشون مردم سرزمین مامان براش عزاداری می کنند و به یاد اون اتفاق غم انگیز گریه می کنند !
(مامانم با خاله ها و عرشیا هم رفتند یه جایی که یه عالمه آدم اومده بودند و یه آقایی چیزهایی که مامانم می گفت نوحه است می خوند و بقیه سینه می زدند و گریه می کردند . مامانم برام توضیح می داد که بیشترشون لباس مشکی تنشون کرده بودند .
این هم چند تا از عکس هایی که مامانم از مراسم گرفته
و این آقای میرداماده که از قم اومده بود و مداحی می کرد
عرشیا تو بغل مامانش در حال سینه زنی
( پدر هم دیروز همش تو مراسم عزاداری بود )
عصر دیروز بارون می بارید و مامان و عرشیا تو تراس خونه مامان جون اینا یه عالمه عکس گرفتند . مامان اجازه داد عرشیا هم با دوربینش عکس بگیره . عرشیا داداشی عاشق عکاسیه !
ببینید چشم انداز خونه مامان جونم اینا چقدر قشنگه !
بازم عرشیا نفس مامانم
به مامان حق می دید که عاشق اینجا باشه ؟؟؟؟!!!!!!
مامانم و پدر تو این دو روز فقط تلفنی با هم صحبت کردند ؛ دل هر دوشون یه عالمه واسه همدیگه تنگ شده !! "حرفهاشونو شنیدم " این دومین دفعه است که مامان و پدر بیشتر از یه روز از هم دور بودند !