سیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهامسیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

قاصدک دوست داشتنی من رهام

درباره تاسوعا

1390/9/13 10:19
نویسنده : زهرا
952 بازدید
اشتراک گذاری

قاصدکم امروز هشتمین روز محرم و شب که بیاد شب تاسوعاست . این شب متعلق به حضرت ابوالفضل (ع) برادر با وفای حضرت امام حسین (ع) است . من خیلی شب تاسوعا رو دوست دارم .

ای علمدار کربلا !

ای مایه فخر اهل زمین و آسمان ،‌این تفسیر ادب ،‌ای اقیانوس شجاعت و ای بهار عاطفه ، پدرت علی (ع) خوب می دانست تو نابترین گوهر هستی و هدیه بی بدیل معبودی ! همین بود که بر دستانت و بر چمشانت بوسه زد . قدر چشمانت را و راز نهفته در نگاهت را تنها (علی) می دانست و خط نگاهت تنها برای حسین (ع)و زینب(س) خوانا بود و بس .

دور شدنت در روز عاشورا از برادر به اندازه هزاران غروب بارانی غم انگیز بود و مثل پلکهای نیمه شب سنگین ! تو می رفتی تا صلابت عشق را به تفسیر کشی و خالق زیباترین جانفشانی باشی ! و این رفتن در هر گام حسین را زخمی عمیق بر جگر می نهاد . هنوز ای علمدار باوفای حسین ابعاد زمان برای درک آنهمه ایثار کوچک است !

                                      

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مهسا
15 آذر 90 2:00
خرد بودم کوچه ها را دیده ام
آتش نامردمان را دیده ام
با برادر در پس دیوار و در
اشک های مادرم را دیده ام
در نبود مادرم بابای من
ناله ها فریاد هارا دیده ام
روز های بی قراری میگذشت
مسجد و محراب و خون رادیده ام
باز هم در کوچه ها در پشت در
کودکان و کاسه هارا دیده ام
تا کنون داغ برادر دیده ای؟
من چنان داغ برادر دیده ام
زهر در قلب حسن جا کرده بود
گوییا شیب الخزین را دیده ام
بر فراز منبر بابا بزرگ
هر شغال و گرگ صحرا دیده ام
پایه های آسمان میریخت گر
دیده بودش هرچه را من دیده ام
نامه ها دریافت کردم یک به یک
نامه های کوفیان را دیده ام
با سپاهی عازم صحرا شدم
گر ندیدی کربلا را ، دیده ام
کاش می ماندم در آن شهرغریب
خوب استقبالشان را دیده ام
با دلی خون آب از نامردمان
تشنگی کودکان را دیده ام
دسته گل هایم همه پرپر شدند
دشنه بر حلقوم اکبر دیده ام
گوییا داغ حسن کافی نبود
از چه رو من داغ قاسم دیده ام
هر جه گفتم در پسم عباس بود
بی سر و بی دست او را دیده ام
طفلک شش ماهه ام جرمش چه بود؟
روی دستم خنده اش را دیده ام
بر فراز نیزه های دشمنان
ماجرای خیمه هارا دیده ام
خواهرم زینب ز چه بی معجری؟
بشکند دستش، رخت را دیده ام
در خرابه بر دو پای دخترم
بی بدن جان دادنش را دیده ام
از برای قصه ی نالان من
گریه و آه خدا را دیده ام
التماس دعا


شعر قشنگی بود ممنون