بعد از مدتها
سلام نور چشمم
مامانو ببخش كه دير به دير مياد.
عكسهايي كه امروز مي گذارم مربوط به دي و بهمنه .
اوايل دي ماه دوست عزيزم اعظم از شيراز اومد و باعث شد دوستهاي بيست ساله بعد از مدتها دور هم جمع بشيم . ماجراي دوستي 20 ساله ما: از دوران راهنمايي كم كم دوستي ما باهم شروع شد و سالهاي آخر دبيرستان به اوج خودش رسيد و زماني كه براي شركت دركنكور سراسري درس مي خونديم جمع 5 نفريمون تكميل شد ( همگي هم قبول شديم و تو بهترين دانشگاههاي تهران خدارو شكر درس خونديم. ليلا خانم عشق ورزش، شد معلم شد . اعظم كه رشته دانشگاهيش با من يكي بود رفت تو شغل آزاد، اكرم خانم وقتي ثنا كوچولو دنيا اومد نشست تو خونه تا خانم پرنسس به وظيفه خطير مادري مشغول باشه زهرا خانم و من هم كارمند شديم)
و تا الان دوستيمون ادامه داره و علاقمون به همديگه روز به روز زيادتر مي شه ، قبلا خيلي بيشتر همديگرو مي ديديم ولي خوب ديگه الان هركدوم ما درگير زندگي خودمون شديم ولي هرگز همديگرو فراموش نمي كنيم و از حال هم بيخبر نيستيم . اعظم 5 سال قبل از جمع ما جدا شد و رفت شيراز ولي هروقت بياد كرج دوباره به افتخارش دور هم جمع مي شيم .
امسال هم با اومدن اعظم يكي دو شب دور هم بوديم و كلي بهمون خوش گذشت و صد البته به بچه هامون.
باران دختر ليلا و رهام (خونه زهرا )
از راست به چپ: رهام، ستايش نازنين،ثنا جيگر طلا و باران خوشگله
البته همش هم باهم خوب نبوديد و دعواتون هم ميشد كه ديدني بود(دعواي ستايش و باران به خاطر چهارپايهو تو باران به خاطر اين صندلي و كاميون و بادكنك كه خدارو شكر تعدادش هم كم نبود)
يه كيك هم داشتم كه مثلا براتون تولد گرفتيم
كاميون باران هم خيلي دعواساز بود و من و ليلا هر وقت مي تونستيم يه جا قايمش مي كرديم از دست شما دو تا
اينم يه روز توي خانه بازي
اينجا هم تولد امير حسين پسر عمه اعظمه (خونه عزيز)
عرشيا داره بهت يه بازي ياد ميده