این روزهای ما
برگ گل یاسم،همه زندگی من، دلیل نفس کشیدنم
سلام
پسرک ناناز من با کارهای جدیدی که هر روز انجام میده نشون میده که داره بزرگ میشه، آقا می شه .
تقریبا بیشتر اعضای بدنتو مثل(موها، چشم، گوش، بینی، دهان و زبان، دست و پا و ناف و زانو) رو می شناسی و نشونشون میدی!
وقتی بهت می گم رهام کو؟ سرت رو با یه حرکت تند به طرف پایین تکون میدی و اشاره می کنی به خودت !! اگه کسی پیشمون نباشه و ازت بپرسم کجاست ؟ دو تا دستاتو باز می کنی و می گی اِ (یعنی نیست،نمی دونم کجاست)
٤ ،٥ روزه بعد از اینکه از یه به به شیر می خوری اشاره می کنی به بعدی و دوست داری از اون هم بخوری!!
جرات نداریم در تراسو باز بذاریم بدو بدو میری بیرون و از نرده ها میگیری، بیرون رو تماشا می کنی و من دلم هرٍّی می ریزه و نمی دونم چرا احساس می کنم ممکنه از لابلای نرده ها رد بشی و خدای نکرده ... .
خیلی دوست داری بقیه دست بزنند تو هم نی نای کنی!
ماشاا.. اینقدر هم خوشگل نی نای می کنی که خودم هم تعجب می کنم که اینها رو از کی یاد گرفتی آخه!؟ بیشترش من درآوردیه و خیلی هم هنرمندانه است.
وقتی ماشین بزرگ مثل کامیون یا اتوبوس می بینی دو تا دستاتو میگذاری روی چشمات؛ الهی فدات بشم فکر کنم می ترسی.
زیباروی من! هر چی بزرگتر می شی از بازی کردن و گذراندن وقت با تو بیشتر لذت می برم و هر روز هزار بار بیشتر از روز قبل شیفته و دلبسته ات می شم .
وقتی نماز می خونیم با یه شیرجه (به قول پدر مثل قرقی) میای مهرو برمی داری فرار می کنی! به همین دلیل معمولا مهرو می گیریم تو دستمون . تو هم یاد گرفتی بعد از اینکه مثلا سجده می کنی و بلند می شی مهرو می گیری تو دستت !
جدیداً هر چیزی دستت میاد رو پرت می کنی.
عاشق ماشین سواری هستی و تا چشمت می افته به ماشینمون اشاره می کنی و می گی دَدَ و بعد هم اگر جواب مثبت نگیری گریه
مامانی هنوز به شیر گاو حساسیت داری و به خیلی چیزهای دیگه! و من با بزرگتر شدنت نگرانتر از قبل میشم . خدا کنه زودتر این مشکل حل بشه!
موهات خیلی بلند شده بود و می رفت تو چشمت . جمعه با پدر بردیمت آرایشگاه دوست دایی احسان تا کوتاهشون کنیم نمی دونم چرا بر خلاف سری قبل اینبار خیلی ترسیدی و یه عالمه گریه کردی تمام بدنت می لرزید الهی بمیرم .
به قدری از دست خودم ناراحت شدم که کلی خودمو سرزنش کردم و تصمیم دارم دیگه نبرمت آرایشگاه حتی اگر موهات گیس بشه مجبور بشم ببافمشون .
تازه اگه موهات خوب میشد دلم نمی سوخت پشت سرت به خاطر اینکه خیلی سرتو تکون دادی خراب شده بعداً عکسشو می ذارم.
تو که عاشق آب تنی هستی حتی بعدش که بردمت حمام زیاد حوصله آب بازی نداشتی! مامان جونم اول صدقه دور سرت چرخوند و آب طلا بهت داد و اسفند دود کرد بعد هم کلی منو دعوا کرد که چرا وقتی دیدم می ترسی نیاوردمت خونه؟؟!؟!؟
از شدت غصه به هرکی رسیدم این موضوع رو براش تعریف کردم تا یا دلداریم بدن یا دعوام کنن!! اینقدر از اون روز تا حالا غصه خوردم که نگو تازه هروقت یادم می افته اشکم هم در میاد.
قاصدکم منو ببخش دیگه هیچوقت این اتفاق تکرار نمی شه تکرار نمی شه تکرار نمی شه !!
قربونت بشم آخه این تقویم رومیزی مثلاً هدیه بود.
تارزان کوچولوی من نه که اسباب بازی نداره مجبوره با این چیزها بازی کنه