عید همه مبارک
قاصدکم می خوام برات یه قصه بگم، قصه مردی که هر چند اومده بود تو دنیای ما ولی دلش خیلی برای خدای مهربونش پرپر می زد و همش دلش می خواست تا خدای خوبش رو خوشحال کنه.
یه روزی خدا ازش یه کار خیلی خیلی سخت خواست ، می دونی اون کار سخت چی بود عزیز مامان ؟؟؟؟!!!
اون مرد باید تمام هستی خودش ، پاره تنش ، فرزند نازنینش رو قربانی می کرد !!
تو نمی دونی عزیزکم چقدر این کار دردناک و سخته !! ( با اینکه هنوز تو نیستی می بینی من چقدر دوستت دارم ، حالا تصور کن باشی و مجبور بشم از دستت بدم ( نیاد اون روز ) )
ولی مرد خوب قصه ما پذیرفت این کارو انجام بده ؛ آخه رضایت خدا براش از فرزند دلبندش مهمتر بود .با اینکه برای داشتن اون کلی انتظار کشیده بود و خیلی براش عزیز بود !
و خدا که فقط می خواست اون مرد رو امتحان کنه بهش گفت : حالا که قبول کردی دیگه مجبور نیستی اینکارو بکنی و در عوض براش یه گوسفند ناناز از بهشت فرستاد تا به جای فرزندش قربانی کنه . و روز امتحان اون مرد سربلند شد عید ، عید قربان . هستی مامان در واقع خدا می خواست اون مرد خواهشهای نفسانی خودش رو فدا کنه .
و الان قرنها از اون ماجرا می گذره ولی ما کار زیبای اون مرد رو فراموش نکردیم!
اسم مرد قصه ما ابراهیم بود و اسم پسر عزیزش اسماعیل (و اسماعیل مصداق تمام چیزهای غیر خدا بود که ابراهیم از همشون گذشت و خدا رو به دست آورد ) . خوش به حالش !
امروز روز عرفه و شب عید قربانه
این عید قشنگ برای همه مبارک باشه
عید تو هم مبارک باشه جان جان من!