موتور سواری - جشن عروسی
قاصدک نازم باز اومدم
دیروز پدر طبق معمول قرار بود بیاد دنبالم .
تو ایستگاه مترو با نگاه دنبال ماشینمون می گشتم و خیال می کردم پدر هنوز نیومده که دیدم یکی داره برام دست تکون می ده ، پدر با موتورش اومده بود
از دیدنش سوار بر موتور هاج و واج مونده بودم این کار پدر یه سورپرایز عالی بود و مامان رو خیلی خوشحال کرد
اون دوست نداره منو با موتور اینور اونور ببره ولی دیروز به قول خودش برای اینکه یه تنوعی بشه هنجار شکنی کرده بود .
موتور یک وسیله نقلیه پر سرعته که آدمهای دنیای مامان خودشون ساختنش و سوارش می شن و ....
اولین تجربه موتور سواری مامان با پدر بوده قبل از اون مامان هم از موتور می ترسید هم بدش می اومد . ولی پدر بهش اطمینان داده که مواظبه و حالا دیگه مامان از اینکار لذت می بره .
موتور سواری معمولا کار پسراست ولی هستند دخترایی که خوب از پس اینکار برمی آن ، مثل دوستم که قراره در آینده تو با کلوچش دوست بشی .
عزیز دلم ؛ دیشب عروسی دوستم زینب بود که من بهش می گم زی زی
( وقتی قاصدکها بزرگ می شن و خوب و بد رو می فهمن هر کدومشون با یه قاصدک دیگه می رن که باهم زندگی کنند و به خاطر این اتفاق که بهش می گن ازدواج ( یعنی یکی شدن دوتا قاصدک ) جشن می گیرند و همه کلی خوشحال هستند و به اونها هدیه های قشنگ می دن
زی زی عزیز من هم با قاصدک مورد علاقه اش ازدواج کرد
مامان یه عالمه برای خوشبختی دوست عزیزش دعا کرده ، تو هم براش دعا کن گل خوشبوی مامان !