سیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهامسیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

قاصدک دوست داشتنی من رهام

دو ماهی که نبودیم

1393/4/10 23:0
نویسنده : زهرا
759 بازدید
اشتراک گذاری

マリン のデコメ絵文字برگ گل یاسم سلامマリン のデコメ絵文字

پسرکم مامان ازت عذر خواهی میکنه بخاطر اینکه خیلی وقته نتونسته برات بنویسه . نمی دونم چرا سرم خلوت نمیشه ! یه مدته خیلی درگیریهام زیاد شده هر وقت میام لپ تاپم رو روشن کنم می بینم چند تا کار دیگه هم دارم که حتما باید انجامشون بدم. دو ماهی میشه فرصت  نکردم هیچ عکسی تو وبت بذارم حتی عکسهای کربلا رو که 6 اردیبهشت رفتیم .

 بین الحرمین

                   

تل زینبیه

                 

سر در ورودی حرم حضرت امام حسین (ع)

               

یه عالمه عکس از کربلا داریم که سعی می کنم همشون رو تو فرصتهای بعدی بذارم .

                               http://up.patoghu.com/images/7migpw4ydbpq2ku0nu7.gif

عزیزت بالاخره اسباب کشی کرد و اومد طبقه پایین خونه ما. دیگه کاملا جابجا شده . بعد هم باهم یه مسافرت رفتیم.

جان جان مامان! خیلی شیرین شدی و دلم می خواد قورتت بدم درسته؟؟!؟!؟

وابستگیت خیلی به من بیشتر شده که این موضوع منو ناراحت می کنه . تا جایی که تصمیم گرفته بودم از وزارتخانه انتقالی بگیرم برم به یکی از ادارات کوچک وابسته به وزارتخانه نزدیکی های خونمون . تا بعداز ظهرها بتونم زودتر برگردم خونه و بیشتر پیش تو باشم. که مدیرم موافقت  نکرد.

مامانم و عزیز می گن یه موقع هایی که دلت برای من تنگ میشه اگر یکی از لباسهای منو پیدا کنی با خودت می کشیش اینور و انور و گاهی هم گریه می کنی(منظورت اینه که مامانمو می خوام)

واکسن های 18 ماهگیتو روز 13 خرداد زدی و خیالم راحت شد. خدارو شکر زیاد اذیت نشدی. فقط چون هرکاری کردم اجازه ندادی کمپرس بذارم روی پات ، جای واکسنت ملتهب شده بود . الهی فدات بشم که با اون پا اصرار داشتی توپ هم شوت کنی که آخر سر مجبور شدم قایمش کنم.

یه سری کلمه یاد گرفتی و بعضی هاشونو خیلی واضح تلفظ می کنی. بعضی هاشو هم مبهم می گی : عسل (چون خاله فاطمه همیشه بهت می گه عسل خاله). یه مدت فقط اگه خاله ازت می خواست می گفتی .今日の新着です!(b^ー°)12月20日 のデコメ絵文字

عرشیا، عزیز. حنا. جوجه، نیست، اینجا، عمه که میگی عنّه و شکست.

از زندایی هم یاد گرفتی بگی ای جان و وقتی اینو می گی بالا پایین می پری و دستاتو تکون میدی.

قبلا هم مامان، بابا، آب، هم، دَدَ، دِدِه یا اِده یعنی بده و نه  می گفتی .マリン のデコメ絵文字

صدای هاپو و پیشیかわいい のデコメ絵文字 و قطار رو تقلید می کنی!

جالبه هر کیو می خوای صدا کنی می گی آآآآ .

بطور مثال :

آآآ : یعنی آقا

آآآ: مامان    آآآ:بابا     آآآ : عزیز    آآآ : عرشیا      آآآ: مامان جون

بهت می گم لپت کو؟ لپتو می کشی. می گم چشمات کو ؟ چشمک می زنی  و .... .

به محض اینکه پدر وارد خونه می شه اشاره می کنی به مبل که بیاد بشینه.

نمیشه یه چیزی بخوری و به بقیه تعارف نکنی، الهی فدات بشم که دست و دلبازی نفسم!!!

به زباله و چیزهای کثیف می گی اَاَ . یه بار یه لکه روی داشبورد ماشین بود که دیدم هی بهش اشاره می کنی و می گی اَاَ.

عاشق پاستیل و آجیل هستی (بادام هندی و پسته و گردو) ، تازگی ها دیگه از کیک و بیسکوییت خوشت نمیاد. جای آجیل رو می دونی، میری سرت رو تکیه میدی به کابینتی که داخلش آجیله و ظرفتو میگیری به طرف من و هی پشت سرهم تکرار می کنی اَم اَم، اَم اَم. هر چیزی هم به جای آجیل بهت بدم پرتش می کنی .

با لباسشویی عالمی داری. تازگیها خیلی با دکمه هاش ور می ری. یه بار دو سه دقیقه مونده بود کار شستشو تموم بشه. هر چی منتظر شدم دیدم خبری از پایان شستشو نیست اومدم دیدم وروجک شیطون وقتی حواسم نبوده زمان شستشو رو برده گذاشته روی 2 ساعت. معمولا قفل کودک رو می زنم ولی اونروز چون خواب بودی نزده بودم که بیدار شدی و به مامان حسابی کمک کردی.

کافیه یه تکه پنبه یا دستمال کاغذی گیر بیاری شروع می کنی به تمیز کردن گوش و دماغت.

نمی دونم چرا وقتی یه چیزی می خوری آخرش دستاتو می مالی روی موهات. وای اگر اون چیز روغنی یا چسبونکی باشه که باید کلا بشورمت.白雪姫★ のデコメ絵文字

الهی فدات بشم که وقتی دستاتو می شورم می کشی به صورتت بعد به سرت بعد هم پاهاتو مسح می کنی مثلا داری وضو می گیری. وقتی سجده می کنی کلا رو زمین دراز می کشی و سرت رو میگذاری روی مهر.

دوست داری تو خیابون منو پدر دستاتو بگیریم و راه بری.

وقتی با آقا جونم تلفنی صحبت می کنی آقاجونم بهت می گه رهام بیا پیشم بیا ، گوشی رو می ذاری زمینو بغلتو باز می کنی و هی اینور اونورو نگاه می کنی دنبال آقا جون می گردی.☆ のデコメ絵文字

عاشق دایی احسان هستی از بس باهات بازی می کنه. وقتی می ریم خونه مامان جون شبها حریفت نمی شم بخوابونمت.هی می ری می چسبی به دایی و توپت رو بهش می دی تا باهات بازی کنه. اونم که از خدا خواسته به من می گه تو کار نداشته باش برو بخواب من خوابش گرفت میارم پیشت.

بهت میگم مامانو بغل کن ؛ دستاتو دور گردنم حلقه می کنی و صورتت رو می چسبونی به صورتم ٰ فقط خدا می دونه اون لحظه چقدر بیش تر از همیشه عاشقت می شم.

کربلا روبروی حرم حضرت ابوالفضل (ع)

  

رهام و آرشیدا(دختر عموي رهام) تو لابی هتلمون در کربلا

           

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چه جایی بهتر از دوش پدر!!!!

                      

           خیابان منتهی به بین الحرمین

لابی هتل کاظمین

فرودگاه بغداد 13 اردیبهشت

 

 

 

پسندها (5)

نظرات (3)

مامان مونا(✿◠‿◠)
12 تیر 93 11:32
سلام دوست من زیارتتون قبول
زهرا
پاسخ
ممنون عزيزم ايشاا... قسمت شما
لی لی
18 تیر 93 11:34
زهرا جان زیارت قبول باشه کاش یادت بود برای منم خیلی دعا میکردی عوضش تو این ماه مبارک منو فراموش نکن خیلی التماس دعا دارم ازت پسری هم که ماشالا روز به روز جیگری تر میشه ببوس اون لپای تازشو از جانب من
زهرا
پاسخ
سلام عزیزم من واقعا برای همه دوستای وبلاگیم دعا کردم . الهی که خدا هر چی ازش میخوای بهت بده خانمی.
سونیا
19 تیر 93 17:49
خیلی عکسای خوشگلو بامزیه مخصوصا اونی ک تو فرودگاهه ایشالا رهام کوچولو ما همیشه بره سفرای زیارتی .زیارتت قبول رهام دوست داشتنی
زهرا
پاسخ
سلام دختر عمه عزیز شما خیلی لطف داری گلم