سیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهامسیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهام، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

قاصدک دوست داشتنی من رهام

بازگشت دوباره

سلام من امروز بعد از سالها دوباره برگشتم امروز 10 مهر 1401 ،بعد از نزدیک به 6 سال دوری از این فضا ، با دیدن و خواندن خاطرات گذشته دچار حس شگفت انگیزی شدم که دلم خواست دوباره برگردم و برای پسر نازنینم که دیگه الان برای خودش مردی شده بنویسم ، شاید هم این وبلاگ رو به خودش هدیه بدم تا خودش خاطراتش رو بنویسه و لذت ببره از یک تجربه تازه و شیرین. رهام من الان نزدیک ده سالشه و کلاس چهارم دبستان هست . پسری باهوش ، مهربان ، هنرمند ، ورزشکار و صد البته شیطون
10 مهر 1401

می خوام دوباره بیام اینجا برات بنویسم

سلام عزیز دلم قربونت بشم خیلی وقته دلم می خواد دوباره برگردم و برات بنویسم ولی واقعا سرم شلوغه این عکست مربوط به سفر تابستون 95 میشه به کردستان و سنندج و اینجا دریاچه زریوار مریوانه ( قایق سواری) ...
24 آذر 1395

سه ساله شدی هستی مادر

                           سلام دارو ندارم سلام شیرین زبونم سلام خورشید آسمونم   تولدت مبارک گل همیشه بهارم تولدت مبارک قاصدک خوش قدمم تولدت مبارک ضربان قلبم   سه ساله شدی نفسم  ؛ و من سه سال عاشقتر از گذشته سه ساله شدی هستی من ؛ و من سه سال مجنون تر از گذشته سه ساله شدی شادی لحظه هام؛ و من سه سال خوشبخت تر از گذشته رهام نازنینم روزهایی که با تو گذشت برایم زیباترین روزها و لحظه ها بود. خدارو شکر بخاطر بودن...
14 آذر 1394

شيرين زبونيات

                                   سلام  وروجكم شيرين زبوني شدي كه نگو تو كمي دير حرف زدن رو شروع كردي ومن كلي نگران شده بودم ولي الان يه موقع يه چيزهايي رو مي گي كه تعجب مي كنم . علاقه به گفتن فعل نداري ، نود درصد جمله هايي كه مي گي بدون فعله، و تنها افعالي كه مي گي : بده ، نيست، بيا، بشين و چندتاي ديگه است آب بده ، نون بده ،ماشين بده ماشين من بده، آب بده ، گوشي بابا بده دست نه يعني: دست نزن ...
25 شهريور 1394

سه چهار ماه گذشته

سلام به پسر نازنين و دوست داشتني خودم برگ گلم خيلي وقته فرصت نكردم  به وبلاگت سر بزنم خيلي خيلي خيلي خيلي براي اون روزهايي كه تند و تند مي اومدم اينجا برات مي نوشتم دلم تنگ شده . يه موقع فكر نكني مامان تنبله يا بي خيال شده؛ نه عزيز نازنين خيلي سرم شلوغه ، خيلي اتفاقها تو اين مدت كه نيومدم افتاده ، كلي عكس دارم با كلي مطلب ولي فرصت نيست. سعي مي كنم تو اين هفته يه چيزهايي برات بنويسم. تازه ترين اتفاق اينه كه بعد از حدود 7 سال محيط كارم رو عوض كردم.  يك ماهي طول كشيد تا رييس مركز رو راضي كنم كهبا جابجاييم به يك معاونت ديگه موافقت كنه . تمايل به اين تغيير شرايط به چند دليل مهم...
17 مرداد 1394

یه عالمه عکس

      بهشت کوچکم سلام سال نوي پسر نازنينم مبارك باشه . ماماني يك ماه از عيد گذشته و اين مامان تنبل تازه تونسته بياد و عكسهاي اواخر اسفند و اوايل فروردين رو بذاره اينجا البته مامان واسه این تنبلی ها کلی دلیل داره . آخه  امسال تصمیم گرفتم در مقطع کارشناسی ارشد ادامه تحصیل بدم. خیلی وقت بود که به این موضوع فکر می کردم ولی مشغله های کاری و خونه اجازه نمی داد تصمیمم رو عملی کنم ولی خوب که فکر کردم دیدم اگر الان نخونم وقتی تو بری مدرسه دیگه نمی تونم بنابراین دل رو زدم به دریا و آزمون دادم و قبول شدم. پدر هم بهم قول داد تا بیشتر از قبل کمکم کنه تا این دو سال رو با موفقیت پشت سر...
2 ارديبهشت 1394

بعد از مدتها

سلام نور چشمم     مامانو ببخش كه دير به دير مياد. عكسهايي كه امروز مي گذارم مربوط به دي و بهمنه . اوايل دي ماه دوست عزيزم اعظم از شيراز اومد و  باعث شد دوستهاي بيست ساله بعد از مدتها دور هم جمع بشيم . ماجراي دوستي 20 ساله ما: از دوران راهنمايي كم كم دوستي ما باهم شروع شد و سالهاي آخر دبيرستان به اوج خودش رسيد و زماني كه براي شركت دركنكور سراسري درس مي خونديم جمع 5 نفريمون تكميل شد ( همگي هم قبول شديم و تو بهترين دانشگاههاي تهران خدارو شكر درس خونديم. ليلا خانم عشق ورزش، شد معلم شد . اعظم كه رشته دانشگاهيش با من يكي بود رفت تو شغل آزاد، اكرم خانم ...
18 اسفند 1393